tag:blogger.com,1999:blog-9109813.post115901416067307698..comments2023-06-28T07:42:31.325-04:00Comments on داستان کوتاه: عطر سنبل، عطر كاج1Naserhttp://www.blogger.com/profile/06378363821712920829noreply@blogger.comBlogger4125tag:blogger.com,1999:blog-9109813.post-1159212356370764312006-09-25T15:25:00.000-04:002006-09-25T15:25:00.000-04:00نكته ي اول اين كه طبق فرمول استثنا ناپذير من بازهم...نكته ي اول اين كه طبق فرمول استثنا ناپذير من بازهم كلمه ي طنز بدون كلمه ي تلخ نتونست بياد، استاد مهدي هم اشاره كردند كه طنزش تلخ ميشه. كاش يه آماري گرفته بشه متن هايي كه كلمه ي طنز توش هست و كلمه ي تلخ نيست.<BR/>نكته ي دوم اينكه استاد ناصر به موضوع جديدي اشاره مي كنن كه به نظر من ميشه اسمش رو گذاشت طنز فرويدي. يا طنز اديپ يا يه همچين چيزي<BR/>شوخي كردم. منم با نظر ناصر موافقمAnonymoushttps://www.blogger.com/profile/16501518389340181461noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9109813.post-1159201123221629762006-09-25T12:18:00.000-04:002006-09-25T12:18:00.000-04:00هیم. این هم حرف درستیههیم. این هم حرف درستیهNaserhttps://www.blogger.com/profile/06378363821712920829noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9109813.post-1159173889176174412006-09-25T04:44:00.000-04:002006-09-25T04:44:00.000-04:00ناصر جان اونجايي كه ميگي اگه در بزرگسالي هم پدر ن...ناصر جان <BR/>اونجايي كه ميگي اگه در بزرگسالي هم پدر نقش پررنگ تري در داستان داشت طنز كم نمي شد رو زياد موافق نيستم. چرا كه اگر در كودكي اشتباهات يا باورها يا بخش هاي ديگه اي از شخصيت پدر فقط باعث تفريح ميشن و ما رو مي خندونن اما در بزرگسالي ديگه ما(خواننده و قهرمان-نويسنده) ديگه از اونها فقط خندمون نميگيره، اغلب سرشكسته ميشيم چون اونجا ديگه مسايل با اهميت تري رو تحت تاثير قرار مي ده. مثلا شخصيت و جايگاه اجتماعي يا هويت ملي يا ...Mehdihttps://www.blogger.com/profile/10574050958593921601noreply@blogger.comtag:blogger.com,1999:blog-9109813.post-1159123810163923132006-09-24T14:50:00.000-04:002006-09-24T14:50:00.000-04:00سلاممن هم این رمان رو خیلی دوست دارم و کاملا باهات...سلام<BR/>من هم این رمان رو خیلی دوست دارم و کاملا باهات موافقم که مدام از لحن طنز داستان کم می شه. دلایلی که همینجوری به ذهنم رسید <BR/>یکی همینه که گفتی یعنی اینکه دنیای شاد کودکانه یواش یواش تبدیل به دنیای جدی بزرگسالانه می شه<BR/>دومیش هم همینه که گفتی یعنی ظاهرا روزبه روز از شادی دنیای هر ایرونی کم شده و به غم و غصه اش اضافه شده (این رو خیلی جدی گفتم؛ لطفا به حساب نق و نال نذارید). یعنی کم و بیش هر ایرونی نوستالژی شادی های دوران های گذشته رو داره. خدا عاقبت و آخرمون رو به خیر کنه<BR/>سومی که ارتباطی هم به مورد اول داره کم شدن مدام نقش پدر توی داستانه. در مجموع بار اصلی طنز داستان رو در فصل های اول پدر خانواده و کمی هم مادر برعهده داره. توی یکی دو فصل عموی خانواده این نقش رو برعهده می گیره. ولی با بزرگ شدن راوی نقش پدر (که می دونیم برای دختربچه ها چقدر مهمه) کمرنگ تر می شه. فکر می کنم راوی اگه می خواست همون میزان کمدی رو داشته باشه تا آخر داستان نباید ازدواج می کرد؛ یا اگه ازدواج می کرد همونجا جایی نزدیک پدرش می موند. به نظرم کمطنزترین فصل ها یکی مربوط به سفر پاریسه و یکی مربوط به موضوع زلزله که هردوتا دور از خونواده ی ایرونی نویسنده اتفاق می افتند.Naserhttps://www.blogger.com/profile/06378363821712920829noreply@blogger.com