۱۳۸۴/۱۰/۵

تا چه شود؟

ابراهیم ادهم، در وقت پادشاهی، به شکار رفته بود. در پی آهویی تاخت، تا چندان که از لشکر به کلی جدا گشت و دور افتاد و اسب در عرق غرق شده بود از خستگی. او هنوز می تاخت در آن بیابان. چون از حد گذشت، آهو به سخن درآمد و روی باز پس کرد که "تو را برای این نیافریده اند و از عدم جهت این موجود نگردانیده اند که مرا شکار کنی. خود، مرا صید گیر! تا چه شود؟"
ابراهیم چون این را بشنید، نعره ای زد و خود را از اسب درانداخت ... .

به نقل از مقالات مولانا، ویرایشگر جعفر مدرس صادقی، چاپ مرکز، چاپ پنجم، 1383

۵ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

سلام

معلومه خیلی سرت شلوغ شده. گاهی وقتا که بیکار میشه جواب ما رو هم بده! البته بعضی وقتا نه همیشه!

امیدوارم موفق باشی.

ناشناس گفت...

سلام . از این که اومدی خیلی ممنوم . نظرات شما برام خیلی کارساز و مهمن . امیدوارم در آینده اول مشکلو بفهمم بعد بیام تو جمع . متاسفانه من میام پیشنهاد بگیرم اما نقد میشم . خنده داره و همین کافیکه . ببخشید اینجا درد دل کردم . بازم لطف کن و تشریف بیار که دلم گرم میشه . قربان شما محمد .

Mehdi گفت...

باز هم حکایتی با پایان نعره زدنی!
ظاهرا تمومی ندارن این حکایت ها. کیه که نعره بزنه!

Naser گفت...

zaheran bazare goftane jomalate ghesare dahan-servis-kon o badesh nare zadan o ghaleb tohi kardan kheyli dagh bude!
Kheyli ba maze bude kare in aahu ke kalafe shode bude az daste Ebrahime Adham.

ناشناس گفت...

سلام
البته باید توجه داشته باشید که هر نعره زدنی لزوما با قالب تهی کردن همراه نبوده و نیست.
مثلا شاید این نعره که نویسنده در مورد ابراهیم ادهم ذکر کرده یکجور فریاد هی یا مثل آن بوده برای برگرداندن دهنه اسب اما چون معمولا عده ای هستند که شیفته عده ای دیگر می شوند هر حرکت ساده ای از مراد خود را به سان یک توفان عرفانی تفسیر می کنند. نمونه های زیادی وجود دارند که هم به خاطر حفظ امنیت وبلاگ و هم به خاطر طولانی نشدن این پیام لازم به ذکر آن نیست.
به هر حال این هم نگاهی از نوع من بود!