۱۳۹۳/۲/۲۵

مجموعه داستان ترسناک بختک

داستان ترسناک، داستانی‌ست که خواننده‌اش را می‌ترساند؛ این داستان‌ها ریشه در حکایت‌های قدیمی عامه دارند. این تعریف سرراست و سادۀ دایره‌المعارف بریتانیکا است. و اینکه در دوران رمانتیک، نویسندۀ آلمانی ای.تی.ای هافمن و نویسندۀ امریکایی، ادگار آلن‌پو با آمیختن فضاهای وهمناک به واقعیات روزمره و با گره زدن اشباح، همزادها و خانه‌های متروکه به نمادهای روان‌شناختی داستان‌های ترسناک را به سطح بسیار بالاتری از سرگرمی صرف ارتقا دادند.
و به این ترتیب داستان‌های ترسناک به شکل گونۀ ادبی جدیدی پا به عرصه گذاشت و امروزه از پرطرفدارترین ژانرها محسوب می‌شود. اما اگر لیست زیرگونه‌های ادبی داستان‌های ترسناک را در همین ویکی‌‌پدیای خودمان بالا و پایین کنید، می‌بینید که در بسیاری از این زیرگونه‌ها حتا یک کتاب به زبان فارسی نوشته نشده است. 


ایدۀ اولیه پروژۀ انتشار مجموعه داستان ترسناک بختک این بود که نوشتن و خواندن ترس‌های پیدا و پنهانمان می‌تواند گونۀ ادبی نوپای هراس را در ایران کمی پیش ببرد. داستان انتشار کتاب بختک به خاطر این ویژگی‌ها شاید اولین نمونه در نوع خود باشد:

  • پروژه با انتشار فراخوانی عمومی در فیسبوک تحت عنوان «دعوت به نوشتن داستان‌های ترسناک به زبان فارسی» کلید خورد.
  • تا حد امکان همۀ داستان‌های دریافت شده در مجموعه گنجانده شوند. در واقع، رعایت حداقل شرایط برای اینکه متنی داستان تلقی شود، برای دست‌اندکاران پروژه کافی بود.
  • کتاب دور از هر گونه اعمال نظارت معطوف به سانسور جمع‌آوری شد.
  • موضوع همۀ داستان‌ها دربارۀ ترس است؛ کتاب پانارومایی از انواع ترس‌هایی ست که با تجربیات زندگی در جغرافیای زیستی و فرهنگی ایران آمیخته است.
  • نویسندگان داستان‌ها، از الف تا یاء، نه فقط در جریان تک تک مراحل قرار بگیرند، بلکه خود در هر یک از آنها مشارکت کنند؛ از پیشنهاد نام مجموعه گرفته تا انتخاب طرح جلد.
  • محصول کار در نهایت مجموعۀ داستانی حاوی ۵۷ داستان کوتاه از ۵۵ نویسندۀ ایرانی ساکن ایران و کشورهای مختلف مثل مالزی، انگلستان، کانادا، نروژ و آلمان در این طرح مشارکت کردند.
  • علی‌رغم مشارکت داوطلبانه و رایگان همۀ دست‌اندرکاران پروژه، این کتاب محصول فرایند انتشار حرفه‌ای، بدون غلط، ویراسته شده و طراحی شدۀ کتاب الکترونیک است.
  • مطابق قرار اولیه، کتاب باید به رایگان و در فضای اینترنت منتشر می‌شد.

و در نهایت کتاب آماده شد و جهت دانلود در این سایت قرار داده شد. در سایت دانلود کتاب بخشی نیز به داستان‌های صوتی اختصاص داده شد و از نویسندگان خواسته شد داستان‌شان را با صدای خودشان ضبط کرده و در این بخش قرار دهند.

۱۳۹۳/۲/۲۰

گذر لوطی صالح و معمای یک بیت

همین "تهران" را در نظر بگیرید؛ از قرار معلوم قدیمی‌ترین مکتوبی که از تهران نام برده، فارسنامه‌ی ابن بلخی است که بین سال‌های ۵۰۰ تا ۵۱۰ تالیف شده که در آن نویسنده وقتی می‌خواهد از انار کوار تعریف کند، می‌گوید به خوبی انار تهران است.
اما لوطی صالح که بوده؟ در حکایتی‌ که هنوز بر زبان اهالی بازار و گذر لوطی صالح جاری است، گفته شده : "شنیده ام لوطی صالح با اینکه مطرب بوده است اما مومن هم بود که در یک ماجرای خشکسالی به همراه اهالی بازارچه به طرف گورستان چهارده معصوم، بیرون دروازه‌ی عبدالعظیم (ع) می رود و سرش را رو به آسمان می کند، تنبک می‌نوازد و می‌خواند و طلب باران می‌کند که بعد از کمی باران می‌بارد و از آنجا او محبوب همه می‌شود".
اما از نوشته‌های تاریخی چنین برمی‌آید که لوطی صالح ابتدا در دستگاه زندیه و سپس در دربار قاجار به سرگرم کردن اهل دربار مشغول بوده است. به چه روشی؟ احتمالا به مطربی و مضحکه. البته او تنها کسی نبود که بخت خدمت در دو سلسله را یافت. ابراهیم‌خان که به خاطر سمت کلانتری شهر شیراز در دوران زندیه به ابراهیم خان کلانتر معروف بوده، به پاس نقشی که در انقراض سلسله‌ی زندیه بازی کرد، در دربار آقامحمدخان و سپس برادرزاده‌اش باباخان (فتحعلی شاه بعدی) به مقام صدراعظمی رسید. حکایت بستن دروازه‌ی شهر به روی لطفعی‌خان زند توسط ابراهیم‌خان کلانتر (اعتمادالدوله ی بعدی) را کم و بیش همه شنیده‌اند. لوطی صالح نیز که "به جهت مسخرگی و صحبت‌هایی که در مجالس اجزای سلطنت زندیه" مورد توجه کریم خان زند بوده و ثروت هنگفتی نیز از این راه اندوخته بود، در کنار سرگرم کردن اهالی دربار شیراز، به نوعی خبرچین آقامحمدخان نیز بوده و در دوران کشمکش بعد از فوت وکیل الرعایا، جوان یاغی قاجار را از اخبار اندرونی رقیبش باخبر نگه می‌داشته است.
اما همانطور که اعتمادالدوله به خاطر قدرت و نفوذ فراوانی که کسب کرده بوده به بدگمانی فتحعلی شاه دچار شده و به دستور وی "چشم او را میل کشیدند و زبانش را بریدند و به قتلش رساندند"، لوطی صالح نیز سرانجام چندان خوش‌آیندی نیافت.
میرزا احمدخان عضدالدوله، نویسنده‌ی تاریخ عضدی، ماجرا را اینگونه شرح می‌دهد که آقامحمدخان به برادرش جعفرقلی‌خان، که هم بسیار مرد رشیدی بود و هم همه‌جا خدمات شایانی به برادر تاجورش کرده بود، علاقه‌ی زیادی داشت. شبی در مجلس شراب جعفرقلی‌خان، لوطی صالح شیرازی مطالبی به طور مضحکه و برای خنداندن شنوندگان بیان می‌کند که "خلاف احترام سلنطت بود". خبر به گوش آقامحمدخان می‌رسد و باعث عصبانیت وی می‌شود. از قرار معلوم، آقامحمدخان عادت داشته هر شب هنگام خواب برایش شاهنامه‌ی فردوسی بخوانند و از قضای روزگار، شاهنامه‌خوان آن شب این بیت را خواند:
به هر جا سر فتنه‌جویی بدید
ببرید و بر رخنه‌ی ملک چید

(ظاهراً آقامحمدخان برخلاف آنچه معروف است، اهل مطالعه بوده. داستانی از دوران اسارتش در دربار کریم‌خان نقل شده که وقتی کریم‌خان و اهل دربارش در فهم شعری معماگونه عاجز ماندند، سراغ آقامحمدخان فرستاد:
لعبتی سبز چهر و تنگ دهان بفزاید نشاط پیر و جوان
 معجر سر چو زان برهنه کنی خشم گیرد کف افکند ز دهان
آقامحمدخان معمای شعر ابولمظفر چغانی را حل کرد و گفت که بیت در وصف فقاع یا همان آبجو سروده شده).
پادشاه به مجرد شنیدن این بیت شاهنامه، متغیر شده و همان شب یا فرداشب برادرش را سربه‌نیست کرد و بعد لوطی صالح را که درواقع آشنای قدیم خودش بود به خلوت خواسته و گفت که از ثروت و مکنتی که اندوخته آگاه است: "باید راست و بی‌کم و کاست بگویی و تقدیم کنی تا جان تو سلامت ماند". لوطی صالح که به اخلاق پادشاه آشنا بود، قبول می‌کند همه‌ی اموالش را به وی ببخشد ولی با جسارتی که شاید حاصل همان شغل مضحکگی بود، اضافه می‌کند که "اما خداوند عالم در وجود تو گذشت خلقت نفرموده، می‌گیری و باز جان مرا تلف می‌کنی." خلاصه آنکه پادشاه بعد از گرفتن اموال لوطی صالح می‌گوید "باید در حق تو رفتاری شود که دیگر روی رفتتن به مجالس و صحبت مضاحک را نداشته باشی" و حکم می‌کند که دماغ او را ببرند. لوطی صالح باز از رو نمی‌رود و می‌گوید "دیدی که خدای تعالی در وجودت گذشت نیافریده؟". از قرار این مضحکه‌ی آخرین بر آقامحمدخان موثر می‌افتد و دستور می‌دهد تمام اموالش را به او باز گردانند. اما باید شهر را ترک کرده و در عتبات مجاور شود: "زیرا می ترسم باز طرف غضب من واقع شوی و حرف تو راست شود". این گونه بود که "لوطی صالح، بدون اینکه دیناری ضرر مالی تحمل کند، با همان دماغ بریده و در کمال تردماغی، رفت و در مشهد کاظمین علیهماالسلام تا زمان وفات مجاورت داشت".

بامزه‌ آنکه بیت منسوب به شاهنامه که در کتاب تاریخ عضدی انبار باروت خشم آقامحمدخان به برادر عزیز و خدمتکار قدیمی‌اش را منفجر می‌کند، در هیچ شاهنامه‌ای موجود نیست.