۱۳۸۵/۵/۴

داستان خرسهاي پاندا...

داستان خرسهاي پاندا به روايت يك ساكسيفونيست كه دوست دختري در فرانكفورت دارد، عنوان طولاني و بسيار زيباي يك نمايشنامه خوب از ماتئي ويسني يك هست.
نويسنده اي متولد 1956روماني كه از سال 1987 در فرانسه زندگي مي كند. بين سال هاي 1977 تا 1987 چهل نمايشنامه، يك رمان و سه كتاب شعر به زبان رومانيايي نوشت. اكثر اين نوشته ها، به جز شعر هايش در روماني ممنوع شدند. او از سال 1988 نمايشنامه هايش را به زبان فرانسوي مي نويسد و به عنوان يكي از بهترين نويسنده هاي فرانسوي زبان امروزي در دنيا شناخته شده است.
داستان خرس هاي پاندا به روايت يك ساكسيفونيست كه دوست دختري در فرانكفورت دارد اولين نمايشنامه ي او است كه به زبان فارسي ترجمه شده. تينوش نظم جو كه امتياز انحصاري ترجمه و اجراي آثار اين نويسنده معاصر مقيم فرانسه را دارا مي باشد به خاطر اين ترجمه خوب و روان دو جايزه بزرگ “ بومارشه“ و “ S.A.C.D“ را در كشور فرانسه برنده شده است.
او كه كارگردان و بازيگر فارغ التحصيل رشته سينما و فوق ليسانس زبان و تمدن شرق از دانشگاه سوربن مي باشد اين نمايشنامه را به شيوه نوين استفاده از پخش فيلم در صحنه كارگرداني كرده و در جشنواره 21ام فجر(سال1381) اجرا نموده است.اين تئاتر با بازي شهرام حقيقت دوست در اجراي عمومي به دو زبان فارسي و فرانسه اجرا مي شده است.
(عكس: شهرام حقيقت دوست- بازيگر مرد نمايش)
چند وقتي بود كه دنبال اين كتاب بودم و پيداش نمي كردم. چند وقت پيش كه تهران بودم به صورت تصادفي توي نشر چشمه ديدمش. از خوندنش لذت بردم. الان به رسم امانت دادمش به يكي از دوستان. اميدوارم خوشش بياد.

۱۳۸۵/۵/۳

زیبایی به اضافه ی دریغ

نقاشی شده توسط ولادیمیر ناباکوف
پالتوی مرد بیچاره ای را دزدیده اند (داستان "پالتو" ی گوگول)؛ جوان بیچاره ی دیگری به سوسک تبدیل شده است (داستان "مسخ" کافکا) – خوب که چه؟ به این سوال "که چه؟" هیچ جواب منطقی نمی توان داد. می توانیم اجزای داستان را تک تک بررسی کنیم، می توانیم بفهمیم که این اجزا چطور با هم چفت و جور می شوند، بخش های مختلف این الگو با هم چه کنش متقابلی دارند؛ اما در آدم باید سلولی، ژنی، جرثومه ای باشد تا در برابر حسهایی که نه می تواند تعریفشان کند و نه از دستشان خلاص شود، حساسیت نشان دهد. رساترین تعریفی که می توانیم از هنر به دست دهیم، این است: زیبایی به اضافه ی دریغ. هرجا زیبایی هست، دریغ هم هست، به این دلیل ساده که زیبایی محکوم به فناست: زیبایی همیشه می میرد، وقتی ماده بمیرد، رفتار هم می میرد؛ وقتی فرد بمیرد، جهان هم می میرد.

مسخ نوشته ی فراتس کافکا (و درباره ی مسخ نوشته ی ولادیمیر ناباکوف)، ترجمه ی فرزانه طاهری، انتشارات نیلوفر، چاپ پنجم، 1383

۱۳۸۵/۴/۲۸

کمتر یا بیشتر

تازگي كتاب مونته ديديو، كوه خدا نوشته اري د لوكا با ترجمه مهدي سحابي رو خوندم. يه داستان بسيار روان و ساده و گاهي هم دلنشين!

"چقدر مهم است كه آدم [اينجا] دونفري باشد، يعني دختر و پسر يا زن و مرد. [اينجا] آدم تك از يك نفر هم كمترست."


اين جمله ايه از زبان قهرمان داستان كه يك پسر تازه بالغ و تازه عاشق هست. برام جالب بود. آيا اين حس و نظري يه كه ارتباطی با عاشقيت(!) داره ( يا نتیجه عاشقیت هست یا مثلا اول اين حس پيدا مي شه كه احتمالا نتيجه اش عاشقيت میشه)؟ يا حتي جدا از عاشقيت هم ممکنه همچين نظري یا حسی به وجود بیاد؟
من كه دقيقا حس برعكسي دارم. يعني وقتي تنهام و تكم احساس مي كنم از يك نفر بيشترم و وقتي...

۱۳۸۵/۴/۲۵

سینما پاته

در سالون گراندهتل

لیله جمعه - شنبه - یکشنبه
اتفاقات و جنایات خیلی مهم که از کشیدن شیره تریاک
برای عیال دکتر (رنودر) واقع می شود.
درام تاریخی و قابل توجه در 5 پرده
مضحک 2 پرده


تبلیغ سینما پاته در روزنامه ی قانون، شماره ی 114، سال 2، 24 حوت 1301، ص 4
به نقل از "سینما در عصر مشروطه، پژوهشی در هنر عصر مشروطیت (کتاب اول)"، گردآوری، تدوین و مقدمه از مسعود کوهستانی نژاد، نشر مهر نامگ، 1383

اعلان شماره 3

دو دوست

س: امشب کجا می روید؟
ج: به گراند سینما لاله زار
س: دیشب هم با هم در گراند سینما بودیم.
ج: چون امشب پرده ها عوض می شود.
پس من هم خواهم آمد. ملاقات در گراند سینما

تبلیغ گراند سینما در روزنامه ی شفق سرخ، شماره ی 435، 24 دی 1304، ص 4
به نقل از "سینما در عصر مشروطه، پژوهشی در هنر عصر مشروطیت (کتاب اول)"، گردآوری، تدوین و مقدمه از مسعود کوهستانی نژاد، نشر مهر نامگ، 1383
اعلان
تیاتر الکتریک ایلزیون ایران

یه عموم آقایان عظام شهر اعلان می دارد به مناسبت عید سعد (نوروز) اداره ایلیزیون ایران پرده های خیلی مرغوب و قشنگ به تازگی وارد نموده و از روز چهارشنبه که 20 ماه است تا دوازده روز بعد اعلان افتتاح تیاتر را می دهد.
به علاوه به مناسبت ایام عید از قیمت بلیط ها به مناسب جاها خیلی تخفیف داده شده است. اوقات شروع از دو ساعت مانده به غروب مانده تا دو ساعت از شب گذشته است و پرده هایی که نشان داده می شود از این قرار است:
1. منافع خواندن نماز در اخلاق انسانی.
2. (مانور) یا هفت لشکر قشون روس در شهر پطرزبورغ.
3. شعبده بازی (لانور) در فرنگستان.
4. قصر پادشاهی عالی و خود پادشاه در قصر در حالتی که در دریاچه عمارت دختران و زنان شستشو کرده و بازی می کنند.
5. عشق بازی پیرمرد با دختران و زنان.

رئیس ایلزیون (سورن)

تبلیغ تیاتر الکتریک ایلزیون ایران در روزنامه ی تبریز، شماره ی 32، سال 1، 18 ربیع الاول 1329 قمری، ص 4
به نقل از "سینما در عصر مشروطه، پژوهشی در هنر عصر مشروطیت (کتاب اول)"، گردآوری، تدوین و مقدمه از مسعود کوهستانی نژاد، نشر مهر نامگ، 1383

اعلان

لیله جمعه 28 و شنبه 29 جدی و یک شنبه اول برج دلو عملیات حیرت انگیز سامسون پهلوان

برقابت ماسیست پهلوان درام در هفت پرده. مضحک در ( 3 پرده)

بشتابید که در سر ساعت (5 بعد از ظهر) شروع

خواهد شد و در سالن نیز ارکستر مترنم خواهد

بود و بخاری هم گرم است.


تبلیغ سینما پاته در شماره ی 75، سال 2، 24 جدی 1301، ص 4

به نقل از "سینما در عصر مشروطه، پژوهشی در هنر عصر مشروطیت (کتاب اول)"، گردآوری، تدوین و مقدمه از مسعود کوهستانی نژاد، نشر مهر نامگ، 1383

كمتريد يا بيشتر؟

تازگي كتاب مونته ديديو، كوه خدا نوشته اري د لوكا با ترجمه مهدي سحابي رو خوندم. يه داستان بسيار روان و ساده و گاهي هم دلنشين!
"چقدر مهم است كه آدم [اينجا] دونفري باشد، يعني دختر و پسر يا زن و مرد. [اينجا] آدم تك از يك نفر هم كمترست."
اين جمله ايه از زبان قهرمان داستان كه يك پسر تازه بالغ و تازه عاشق هست. برام جالب بود. آيا اين حس و نظري يه كه همه در اثر عاشقيت(!) پيدا ميكنند( يا مثلا اول اين حس رو پيدا مي كند كه احتمالا نتيجه اش عاشقيت ميشه) يا حتي جدا عاشقيت هم نسبت به خودشون همچين نظري دارند يا نه؟
من كه دقيقا حس برعكسي دارم. يعني وقتي تنهام و تكم احساس مي كنم از يك نفر بيشترم و وقتي...

۱۳۸۵/۴/۲۴

فراموشی

نمی دانم اسم این نوع خاص از تنبلی را که من دارم می توانم ابلوموف ایسم بگذارم یا نه؟ بگذارید بگویم شاید شما اسم بهتری برایش بشناسید. من هارد دوستم را می گیرم تا با هم فیلم هایی را که داریم رد و بدل کنیم. به دلایلی احمقانه چند روز اول نمی توانم این کار را بکنم و منتظر فرصتی می گردم که بتوانم بروم بازار و هارد بزرگتری بگیرم و طی این مدت مدام اعصابم خرد می شود از اینکه لابد دوستم به هاردش نیاز داشته است؛ نه به او زنگ می زنم تا قضیه را به او بگویم و نه حتا کامپیوترم را روشن می کنم (چون چیزی ست که من را یاد این قضیه می اندازد).
شاید باور نکنید ولی این نوع از تنبلی شاید بزرگترین نکته ی ضعف من باشد؛ تنبلی در شرایطی بد که مدام تو را تشویق می کند به فراموشی و تنبلی بیشتر.


For a few moments Oblomov remained too plunged in thought to notice Zakhar's presence; but at length the valet coughed.

"What do you want?" Oblomov inquired.

"You called me just now, barin?"

"I called you, you say? Well, I cannot remember why I did so. Return to your room until I have remembered."

۱۳۸۵/۴/۱۱

پرنده ی من

فریبا وفی

نمي شود در حال رقص دونفره پرسيد که چطور عوض مي شويم و اصلا به چه چيزي قرار است عوض شويم. امير مرا آرام مي چرخاند. چقدر مهربان شده است. چقدر صدايش نرم است. چشمانش را مي بندد. من نمي توانم اين کار را بکنم. چشمان يکي بايد باز باشد تا به مبل و کاردستي شاهين که زير پاست و فرصت نکرده ام بردارم، نخوريم. به او حسودي ام مي شود که مي تواند با بستن چشمهايش سرنوشت اش را عوض کند و خودش را در جاي بهتري فرض کند.
مي گويم "واي، ببخش".
پايش را لگد کرده ام.

پرنده ي من، فريبا وفي (بیوگرافی به ترکی)، نشر مرکز، چاپ چهارم 1384

(اگر حوصله ی خواندن نقدهای این رمان را دارید، اینجا و اینجا را ببینید.)

۱۳۸۵/۴/۱۰

خورشید من به زیر گل آنجا

باران شب تابستانی مانند یاد عزیزی ست؛ یادی که دست از سرت برنمی دارد. به این امید هستی که اینبار دیگر آرام می گیرد ولی رعد و برقی از نو و بارانی شدیدتر از قبل تا اینکه بی خوابت می کند. مجبور می شوی از رخت خوابت بلند شوی و بیستی پشت پنجره به تماشای کوچه ی روشن و خیس.
باران شب تابستانی مانند شعری از خاقانی محزون یار از دست داده است که مدتها پیش روی کاغذی نوشته ای؛ نوشته ای و گذاشته ای کنار، جایی دم دست برای شبی چنین و عزیزی چنان:

درد فراق را به دکان طبیب عشق
بیرون ز صبر چیست مداوا، من آن کنم
یاران به درد من زمن آسیمه سرترند
ایشان چه کرده اند بگو تا من آن کنم
آن ناله ای که فاخته می کرد بامداد
امروز یاددار که فردا من آن کنم
گفتی که یار نو طلبی و دگر کنی
حاشا که جانم آن طلبد یا من آن کنم
خورشید من به زیر گل آنجا چه می کند
غرقه میان خون دل اینجا من آن کنم
فریاد چون کند دل خاقانی از فراق
از من همان طلب کن زیرا من آن کنم

گنجی شایگان

عکس از سایت کسوف
سخنان جدید اکبر گنجی را در سایت روزآنلاین بخوانید (اگر فیلتر نشده باشد برایتان). اینجا مطلبی نوشته بودم که دیدم تند است و مجبور شدم عوضش کنم. معذرت می خواهم.