۱۳۸۷/۱۱/۳

سازمان‌ نماینده‌های دل‌شکسته

خواندن رمان "زندگی نو"، نوشته‌ی اورهان پاموک، نزدیک به یک سال و نیم طول کشید (چیزی که برایم کم پیش می‌آید)؛ قبلا درباره‌ی این رمان و جنجال‌ها و رکوردهایی که در زمان انتشار در ترکیه به پا کرده بوده، نوشته‌ام. در حین خواندن جاهای زیادی بودند که دوست داشتم با دوستانم درمیان بگذارم. این یکی از آن قسمت‌هاست:

(دکتر نارین) مدتی طولانی از حافظه‌ی اشیاء حرف زد؛ با اعتقادی راسخ، انگار که از چیزی ملموس حرف بزند، از زمانی گفت که درون اشیاء حبس شده. بعد از "توطئه‌ی بزرگ" بوده که به وجود زمانی سحرآمیز، ضروری و شعرگونه پی برده که از اشیاء، مثلا از قاشقی ساده یا یک قیچی، به ما که آن‌ها را در دست می‌گیریم، نوازش می‌کنیم و به کار می‌بریم منتقل می‌شود. به‌خصوص از وقتی چیزهای نو، که همه یک‌شکلند و همه بی‌روح و بی‌نور - و نمایندگی‌هایی که آن‌ها را توی ویترین نمایش می‌دهند و در مغازه‌های بی‌بویشان می‌فروشند - کوچه و خیابان را تسخیر کردند. اوایل به اجاق‌گازها، یعنی به نمایندگی "آی‌گاز" که گاز مایع نامرئی می‌فروشد – گازی که آن چیزهای دگمه‌دار را روشن می‌کند – و به نمایندگی "آ . اِ . گ" که یخچال‌هایی به رنگ برف مصنوعی می‌فروشد، اهمیتی نمی‌داده. حتا وقتی به جای ماستِ کیسه‌ایِ خودمان، سر و کله‌ی ماست "پالوده" – این را مثل "آلوده" تلفظ می‌کرد – و به جای شربت آلبالو یا دوغ، اول توی کامیو‌های سالم و تمیز سر و کله‌ی "مستر ترک‌کولا"ی تقلیدی و بعد هم سر و کله‌ی آقای "کوکاکولا"ی واقعی پیدا شد، مدتی هوسی احمقانه به سرش زده؛ هوس کرده یک نمایندگی بگیرد - مثلا به جای سریش، چسب "اُهو"ی آلمانی بفروشد که روی لوله‌اش جغدی دلنشین هست که می‌خواهد همه چیز را به همه چیز بچسباند، به جای گِل سرشور، صابون "لوکس" بفروشد که رایحه‌اش هم به قدر جعبه‌اش مخرب است – اما تا این چیزها را توی دکانش که در آرامش، زمانی دیگر را زندگی می‌کند گذاشته، ملتفت شده که دیگر نه فقط ساعت، حتا زمان را هم گم کرده. بعد، از نمایندگی صرف نظر کرده، چون نه فقط خودش، که اشیائش هم، مثل بلبل‌هایی که از دست سِهره‌های بی‌حیای قفس پهلویی کلافه‌اند، کنار این چیزهای یک‌شکل و کدر آرامش را از دست داده بودند. به این‌که فقط مگس‌ها و پیرمردها به دکانش سربزنند، اهمیتی نداده و چون می‌خواسته حیات و زمان خودش را زندگی کند، دوباره شروع کرده به فروختن چیزهایی که پدرانشان قرن‌ها می‌دانسته‌ و می‌شناخته‌اند.
... کسان دیگری مثل خودش، مردی سیاه و کراواتی از قونیه، امیری بازنشسته از سیواس، از طرابوزان و بله از تهران، از دمشق و ادیرنه و بالکان نماینده‌های دل‌شکسته، اما با‌ایمان، در برابر توطئه قد علم کرده و به او پیوسته بودند و نظام اشیای نوی خودشان را می‌ساختند و سازمان‌ نماینده‌های دل‌شکسته را تشکیل می‌دادند.
زندگی نو، اورهان پاموک، ترجمه ی ارسلان فصیحی، انتشارات ققنوس، چاپ سوم، 1386

۱۳۸۷/۱۱/۱

مدت‌هاست که می‌خوام برای داستانی که می‌خوام بنویسم، برم حموم عمومی؛ ولی هنوز نتونستم.

۱۳۸۷/۱۰/۲۱

یک گفتگو


چند روز پیش با یکی از دوستانم، نویسنده‌ی وبلاگ "من راز فصل‌ها را می‌دانم"، گفتگویی درباره‌ی جنگ غزه رخ داد. متاسفانه این جنگ هنوز تمام نشده و تعداد کشته‌شدگان به بیش از هشتصد نفر رسیده است؛ از این دوستم به خاطر آن که اجازه داد این دیالوگ در فضای وبلاگش شکل بگیرد، صمیمانه تشکر می‌کنم. اگر دوست داشتید، می‌توانید این گفتگو را به ترتیب در لینک‌های زیر بخوانید:

روس ها و ایرانیان


آیا از آثار نویسندگان ایرانی هم چیزی خوانده‌اید؟
یک سال قبل در جنوب فرانسه، در پرووانس با یک آقای ایرانی آشنا شدم و از دانش فراوان او تعجب کردم. تمام شب با هم حرف می‌زدیم و در حرف کم نمی‌آورد. دلم نمی‌خواست گفتگوی ما پایان یابد. زبان روسی و انگلیسی و چند زبان دیگر می‌دانست. از افلاطون، اسکار وایلد، فالکنر و عمر خیام نقل قول می‌کرد. از دلایل و تبعات جنگ چچن و روسیه صحبت می‌کرد و تحلیل بسیار روشنی داشت. درباره‌ی کشور من چیزهایی می‌دانست که من خود نمی‌دانستم. من با حکیم خردمندی آشنا شده بودم. راستش می‌دانید طرف چه کاره بود؟ در شیفت شبانه‌ی یک هتل، بار مسافران را جابه‌جا می‌کرد. باورم نمی‌شد. شما ایرانی‌ها باربرانی چنین آگاه دارید که دانش آنها با استادان برابری می‌کند. من حتا می‌ترسم تصور کنم که چه نویسندگانی دارید. باید اعتراف کنم که آثار معاصران شما را نخوانده‌ام. به شدت تحت تاثیر عمر خیام هستم و از فلسفه‌ی خوش‌باشی و باده‌گساری او خوشم می‌آید. اما خوب، می‌دانم که او نویسنده‌ی معاصر نیست.
البته باید به این نکته اشاره کنم که بحث‌های باده و می، بحث‌های عرفانی است که در فرهنگ‌های اسلاو یا غربی شاید نگنجد. در دوره‌ی معاصر از چه کسانی تاثیر پذیرفته‌اید؟
عمر خیام را که گفتم، جوزف برادسکی را هم. باید به ادامه‌ی این لیست زنم و سه فرزندم را اضافه کنم. ویلیام فالکنر، الویس پریسلی، موتسارت، آب و هوای روسیه، خاویار و ... پدیده‌هایی دیگری (هستند) که بر من تاثیر فراوان دارند.
از استادان ادبیات معاصر روسیه، چه کسانی را توصیه می‌کنید؟
لودمیلا اولیتسکایا که کتاب‌های اندوه‌باری درباره‌ی زنان کلیمی نوشته و جوایز متعددی به خود اختصاص داده است. در عرصه‌ی سینما باید به نیکیتا میخالکوف اشاره کنم که جایزه‌ی اسکار برده است. اما تاثیرگذارترین چهره‌ی امروز روسیه آقای پوتین است. اطمینان دارم وقتی او حرف می‌زند، دنیا نفس در سینه حبس می‌کند. معنی‌اش این است که ما دوباره وارد بازی شده‌ایم.

قسمتی از مصاحبه‌ی مجله‌ی گلستانه با آندره‌ی گلاسیموف (Andrei Gelassimov) نویسنده‌ی روس
ماهنامه‌ی گلستانه، شماره‌ی 94، آذر 87

۱۳۸۷/۱۰/۲۰

براتیگان

به لطف ناصر چند تا کتابی که دوست داشتم به دستم رسیده. دو سه تا کتاب آخری که خوندم از براتیگانه. فکر کنم بعد از سلینجر جزو نویسندگان محبوبم باشه. نگارش روان و تاثیر گذار کارهاش من رو کاملاً جذب می کنه، تا حدی که ممکنه باز همون اتفاق سلینجری در مورد کتاب هاش بیفته. یعنی اینکه من مدت ها تیکه تیکه از کتاب هاش رو اینجا بذارم و احتمالاً آخرش به جرم انتشار اینترنتی یکی از کتاب ها دستگیر شم. البته سعی می کنم از این کار پرهیز کنم. ولی خب علی الحساب یه چند خط از براتیگان داشته باشین تا ببینیم چی پیش می آد:

"مطمئن بودم که من تنها کسی بودم که او براش خواب هاش رو تعریف می کرد. فکر نمی کنم حتی برای رفیقش [دوست دخترش] هم چیزی از این خواب ها گفته بود. اگر من رفیقی داشتم به زیبایی رفیق او، حتماً براش خواب هام رو تعریف می کردم. اما شاید اصلاً به این دلیل که خواب هام زیاد جالب نبودند همچو رفیقی نداشتم."
پس باد همه چیز را با خود نخواهد برد، ریچارد براتیگان، ترجمه ی حسین نوش آذر، تهران، نشر مروارید، 1387

۱۳۸۷/۱۰/۱۴

زندگی، هستن، آزادگی، کاویدن، آفرینندگی

محمد ایزدی عزیز مطلب خوب و جامعی درباره‌ی موضوع مطرح شده در پست "جبر یا اختیار، یک نقد و یک نظر" نوشته است با عنوان "ااااه باز هم جبر و اختیار". محمد جان! ضمن تبریک وبلاگ وردپرسی جدیدت (زندگی، هستن، آزادگی، کاویدن، آفرینندگی) از اینکه گفتگوی نیما، سهیل و من رو با دقت پیگیری کردی و نظرت رو گفتی، ازت خیلی ممنونم (خودم هم قصد داشتم نظر یکی دو نفر، از جمله تو رو، درباره‌ی اون نوشته بپرسم).