۱۳۹۱/۲/۳۰

حقه‌های دوست داشتنی، حقه‌های صادقانه

چیزی که اهمیت دارد، آن است که این داستان هوگو داستان خیلی خوبی است، تا جایی که من می‌توانم بگویم و فکر می‌کنم بتوانم چنین ادعایی داشته باشم. باید بگویم چقدر صادقانه و چقدر دوست داشتنی‌ست. باید اعتراف کنم. داستان هوگو مرا تکان داد؛ از این بابت خوشحال بودم و همین حالا هم هستم. و باید بگویم که من گول حقه‌ها را نمی‌خورم. اگر فریبم دهند، باید حقه‌های خوبی باشند. حقه‌های دوست داشتنی، حقه‌های صادقانه. توی داستان، دوتی را از زندگی‌اش بیرون آورده و توی نور گذاشته‌اند، معلق در ژل شفاف شگفت‌انگیزی که هوگو تمام زندگی‌اش را صرف کرده تا نحوه‌ی ساختنش را یاد بگیرد. این یک جور جادوست، نمی‌شود آن را فاش کرد. این یک اجراست، می‌توانید بگویید جلوه‌گری یک عشق ویژه، بی‌دریغ و غیراحساساتی. یک سخاوتندی عالی و خوش‌اقبال. آدم‌هایی که این عمل را بفهمند و ارزشش را بدانند خواهند گفت دوتی آدم خوش‌شانسی بوده (البته هر کسی این عمل را نمی‌فهمد و ارزش آن را نمی‌داند)؛ او شانس این را داشت که چند ماهی در آن زیرزمین زندگی کند و نهایتا این اتفاق برایش بیفتد، گرچه او نمی‌داند چه اتفاقی برایش افتاده و اگر هم می دانست، اهمیتی نمی‌داد. او وارد هنر شده است. برای هرکسی اتفاق نمی‌افتد.

از داستان متریال (Material) از مجموعه‌ی "چیزی که واقعا می‌خواستم به تو بگویم"

Something I've been meaning to tell you, Alice Munro, Penguin Canada, 2006