۱۳۸۶/۱/۸

Twitter.com

چيزي درباره ي Twitter شنيدين؟ اگه تا حالا نشنيدين، طي چند روز آينده حتما مي شنوين. دكتر مجيدي مطلب جالبي نوشته در معرفي توییتر. ظاهرا يكي از دو نفري كه اين سايت رو راه انداختن، هموني كه بلاگر رو درست كرده و فروخته به گوگل. كاملا محتمله كه از كل قضيه خوشتون نياد؛ كما اينكه من خودم هم هنوز مطمئن نيستم ولي يه سري استفاده ي جنبي مي شه ازش كرد در وبلاگ نويسي. دكتر نوشته همه اش رو. من دارم اين دو تا رو امتحان مي كنم:

و
دوست داشتين شما هم يه تستي بزنيد.

حتما يه سري هم به Twitter Vision بزنيد.شعارش اينه Sit back and enjoy the show خيلي باحاله.


دكتر مزيدي طي چند روز اخير خيلي زحمت كشيده بابت معريف توييتر توي محيط وب ايراني. به نوشته هاي ايشون درباره ي توييتر حتما يه نگاه بندازين (اينجا). ببين محمد جان اين پزشكا كه اصلا راه نمي دن به مهندسا! حالا تو هي بگو چرا مطالب فني نمي نويسين.
راستي، آدرس توييتر من هم اينه!

۱۳۸۶/۱/۶

برف در زيباترين روز سال

ک. پرسید: تا بهار چقدر مانده است؟
پپی تکرار کرد: تا بهار؟ زمستان ما طولانی است، زمستانی بسیار طولانی و یکنواخت. ولی ما این پایین از آن شکایت نمی کنیم، ما از زمستان در امانیم. بالاخره روی بهار نیز می آید، و به گمانم یک وقتی هم برای تابستان هست؛ اما حالا، در خاطره یمان، بهار و تابستان چنان کوتاه می نمایند که انگار بیشتر از دو روز نمی پایند و حتا در آن روزها، حتا وسط زیباترین روز، حتا آن زمان گاهی برف می بارد.

قصر، فرانتس کافکا، ترجمه ی امیر جلال الدین اعلم، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم 1381

۱۳۸۶/۱/۱

سال نو مبارک

هفت سینی نصف و نیم...
ماهی سیاه کوچولو...
امید و شور و آرزو برای سال جدید...
سال نو همه مبارک

۱۳۸۵/۱۲/۲۷

آخرین نوشته ی سال 85

آخرین نوشته ی سال 84 رو یادتون هست؟
امیدها و آرزوها همان ها هستند؟ بله! همان ها هستند؛ اينکه سال جدید، سال بهتری برای همه یمان باشد (فکر کنم براي من بود). اينکه در سال جديد کمتر غصه بخوریم و بیشتر بخندیم. اميدي که آخر سال قبل به آزادي گنجي داشتم، به بار نشست. پس چرا امسال همان اميد را درباره ي باطبي و همه ديگراني که به ناحق دربندند، بويژه آذربايجاني هاي وطنم، نداشته باشم.
به جمع دوستان وبلاگيم پريسا، فروغ، رضا، سعيد و کاوه هم اضافه شده اند و خوشبختانه همه ي دوستان قبلي هنوز مي نويسند‌ و سر مي زنند. همه سالي پر از خير و برکت داشته باشيد؛ بله چه اشکالي دارد؟ خير و برکت و سلامتي؛ هرکس اعتقاد دارد، حتما دعايي هم بکند.

اين عکس زيبا رو هم آرش عاشوري نيا گرفته و من از سايتش، کسوف، برداشتم.

۱۳۸۵/۱۲/۲۶

آنکه شلاق مي زند

آنکه شلاق می‌زند، پشت کسی را که شلاق می‌خورد امضا می‌کند. چه اتفاقی افتاده است؟ کی پشت کی را امضا می‌کند؟
اینجا دیگر امضا ثبت گذشته نیست، اتفاقی افتاده است اما شلاق امضای این اتفاق نیست، احضار گذشته است، یعنی گذشته‌بازی در اینجا هم هست اما این امضا به جای اینکه جریانی را به گذشته بسپارد گذشته‌ای را جریان می‌دهد، گذشته‌ای را حال می‌کند. پیش مردم را روی پشتش می‌گذارد، مثل حقش را کف دستش. بالاخره این گذشته‌ی مردم حق این مردم است، و پشت مردم هم فرقی با کف دست مردم ندارد. فقیه هم برای احقاق همین حق آمده است، پیشینه‌ی ما را تعقیب می‌کند، عاشق پیش است و عقب پیش می‌رود. پیشترها را می‌کاود و آنچه می‌یابد می‌آورد و و روی پشت مردم می‌گذارد. پیش او هیچ‌وقت پیش، معنای جلو نمی‌دهد. پیش یعنی گذشته، پیش یعنی ماضی، و امضا برای او یعنی با ماضی ور رفتن. و برای با ماضی ور رفتن چه جائی بهتر از پشت. و تمام گذشته‌ی فقیه این طور بر پشت مردم حال می‌شود. بر پشت مردمی ‌که شلاق می‌خورد. وگرنه آن مردمی که شلاق می‌زند «پیشِ» مردمی را که شلاق می‌خورد به معنای جلو نمی‌گیرد، و فقیه را پیشرو می‌داند. هرچه عقب‌تر برود پیشروتر است.

قسمتي از مطلب يدالله رويايي تحت عنوان "منِِ گذشته: امضا" در مجله ي هزارتو
همين پاراگراف بصورت مطلبي مستقل نيز در وبلاگ رويايي آمده است اينجا.

۱۳۸۵/۱۲/۲۵


فروغ جان خوش اومدي!

۱۳۸۵/۱۲/۲۲

ما شادی را گدایی می کنیم

ساعت 3 صبحه و من همین الان از چهارشنبه سوری برگشتم خونه. کلی راه رو پیاده اومدم تا این حس بدم از بین بره، اما الان هم هرچی می خوام بنویسم شکل فحش می شه، پس نمی نویسم.
شهریار مندنی پور در موخره ای که بر مجموعه داستان ِ آبی ماوراء بحار نوشته میگه ما برای شاد بودن همیشه به دلیل نیازمندیم و هیچوقت نمی تونیم راحت و بی دلیل شاد باشیم، کاری که بسیاری ملت های دیگه می کنند. این حرفش رو همیشه تو شادی هام حس می کنم اما امشب اینم بهم اضافه شد که ما شادی رو گدایی می کنیم. برای داشتنش هر کاری می کنیم و دست آخر...

۱۳۸۵/۱۲/۲۱

راه نجات

تا جايي که من مي دانم در دوران اخير اکثر ابتکارات و اختراعات در دنيا بر پايه ي منافع حوزه ي توليد يا تجارت و يا ملاحظات نظامي انجام شده اند. مقدمه رو بي خيال مي شم.
جالب است که اولين راه‌آهني که در ايران تاسيس مي شود راه‌آهن تهران به شاه عبدالعظيم است که البته مبتني بوده بر تخمين سود حاصل از مسافرت هاي زيارتي بين تهران و شهر ري. دو طرح اولي هم که جزو اولين طرح هايي هستند که خود ايرانيان براي تاسيس راه‌آهن تهيه کرده بودند، متعلقند به ميرزا يوسف خان مستشار الدوله. طرح اول "پروژه ي ناصري راه‌آهن قم" نام داشته و دومي "لايحه ي راه‌آهن تهران – مشهد". مستشارالدوله که محاسبات دقيقي درباره ي تعداد زوار فعلي و آتي مشهد انجام داده، مستند کرده و به ناصرالدين شاه تقديم کرده بود، در مقدمه ي "لايحه ي راه‌آهن تهران – مشهد" فوايد اين راه‌آهن را طي 18 بند به اطلاع شاه مي رساند:

1. ترويج شعائر الله که به واسطه ي تسهيل در مسافرت زوار خواهد بود؛
2. تزييد و تکميل خلوص عظام و ملت محترم ايران به شخص مقدس ملوکانه که باعث و باني چنين کار خير معظم خواهد شد؛

صد البته در خيرخواهي و وطن دوستي مستشارالدوله هيچ شک و شبهه اي وجود ندارد (چنانکه بيش از نيمي از 18 موردي که وي به شاه يادآور مي شود، جزو منافع تجاري، امنيتي و ملي مي باشند) ولي بالاخره اينکه چنين طرح عظيمي در ايران چنين مي آغازد، جاي تامل دارد.
پروژه ي سراسري راه‌آهن ايران نهايتا توسط رضاشاه و بدون وام خارجي و با انحصار تجارت قند و شکر و چاي در دست دولت و وضع ماليات بر آنها (دو قران بر هر من قند و شکر و شش قران براي هر من چاي) انجام شد. ظاهرا ابتکار استفاده از اين راه براي پرداخت هزينه ي ساخت راه‌آهن ابتکار صنيع الدوله (برادر مهدي قلي خان هدايت) بوده و در دوران مظفرالدين شاه در کتابي با نام راه نجات که در آن به ضرورت ساخت راه‌آهن در کشور پرداخته، مطرح شده بوده است.
راستي اين دو مورد از 18 مورد فوق الذکر برايم جالب تر بود:
کثرت توالد و تناسل به واسطه ي تقليل ايام مسافرت و آسوده شدن چندين هزار حيوان از زحمت بارکشي؛

منابع:
راه‌آهن ايران، مهندس مجتبا ملکوتي، 1328
راه‌آهن در ايران، منوچهر احتشامي، دفتر پژوهش هاي فرهنگي، چاپ دوم ، 1382


راستي فکر نکنيد که اينقدر بيکار و ولگردم! براي تحقيق درباره ي يک داستان مجبور شدم اين دو کتاب را ورقي بزنم.

۱۳۸۵/۱۲/۱۹


رفتم به کوي خواجه و گفتم که خواجه کو
گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شده است
او را به باغ ها جو يا بر كنار لب جو

مولوي

قبلا كلمه ي "كنار" در مصرع آخر به اشتباه "لب" نوشته شده بود. راستش اشكال هم از من نبود؛ من اين دو بيت رو توي ويژه نامه ي نوروزي روزنامه ي اعتماد و سردر مقاله اي از جواد مجابي (نقاش و شاعر) ديدم كه به موضوع باغ در شعر فارسي مي پرداخت. خيلي خيلي خوشم اومد و يكي دو روزي توي ذهنم مي چرخيد. وقتي نوشتمش اينجا، علي گفت مصرع چهارمش يه جوريه؛ مريم هم گفت كه وزنش به هم خورده توي اين مصرع و رضاي عزيز هم كه اصلا زد توي خال. يعني وقتي رضاهم گفت ديگه رفتم گشتم نمونه ي درست غزل رو پيدا كردم (غزل رو اينجا بخونيد). اين رو هم كه اشتباه از خود مجابي بوده يا حروفچين مقاله نمي دونم. راستش من از وزن و به هم خوردگي اون خيلي سردرنمي يارم؛ درباره ي اين شعر هم اونقدر رفته بودم توي نخ باغ و باغبان و خواجه كه اصلا متوجه قضيه نشدم.
به هر حال ببخشيد كه اينجوري شد. ممنونم رضاجان!

۱۳۸۵/۱۲/۱۳

سمعی باشد

و نظام متکلم را با ابوالهذیل مناظره بود به سبب جن. نظام گوید "جن هست" ابوهذیل گوید "جن نیست."
خصومت ایشان دراز شد. خلیفه ی وقت میان ایشان صلح داد و گفت "دیوان را به برهان نتوان نمودن و از جهت قرآن ایمان باید داشت".
و ابوالهذیل را چاهی بود که آب کشیدی از آن. نظام در آن چاه پنهان شد. ابوالهذیل دلو فرو گذاشت. نظام آن را به دست بگرفت. ابوهذیل می کشید. نظام آواز منکر بکرد و گفت "در دیو و پری چرا طعنه زنی؟"
ابوهذیل سنگ بر سر چاه نهاد و خلیفه را خبر کرد که "نظام در چاه پنهان شده است و خود را دیو ساخت و مرا تهدید می کند".
خلیفه کس فرستاد و وی را بیرون آوردند و سیلی زنان وی را بردند پیش خلیفه.
و خلیفه گوید "آن چه غیب است کسی خواهد که ظاهر کند و بر آن برهان انگیزد، نتواند. چنان که عذاب گور و منکر و نکیر. به این جملت ایمان باید داشت. سمعی باشد، نه عقلی. و آن که تحقیق آن جوید، چنین خجل گردد که تو گشتی."
مقصود از این آن است که آفریدگار چون گفت جنی هست، ایمان باید داشت.

عجایب نامه (عجایب المخلوقات و غرایب الموجودات)، محمد ابن محمود همدانی، ویرایش جعفر مدرسی صادقی، نشر مرکز، چاپ اول، 1375

۱۳۸۵/۱۲/۱۱

از قورباغه به نیچه

قرار ملاقات پریسا رو زودتر بخونید. به نظرم طنزش خیلی خیلی قشنگ از آب دراومده.

۱۳۸۵/۱۲/۱۰

ناخدا بزرگ شهریار رامهرمزی

خداوند عجایب و شگفتیهای جهان را به ده قسمت تقسیم کرد. نه قسمت را به مشرق عالم بخشید و یک قسمت را به مغرب و شمال و جنوب عطا فرمود و باز از نه قسمت عجایبِ مشرق، هشت قسمت را به ممالک هند و چین اختصاص داد و یک قسمت را به باقی ممالک مشرق زمین.

عجایب هند، ناخدا بزرگ شهریار رامهرمزی، ترجمه ی محمد ملک زاده، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، چاپ اول، 1348
اسم رو که دارید! از اون اسم های مورد علاقه ی دوستم حمید اسماعیل پور: ناخدا بزرگ شهریار رامهرمزی!