پيانو دوشيزه واواسور هم هست که کنار ديوار درش بسته مانده، انگار به اعتراض عليه رقيب خودش تلويزيون بزرگ خاکستري لب فرو بسته، که صاحبش با غرور و بيم و شرمندگي به آن مي بالد. فيلم هاي کمدي بيست سي سال پيش را با همين تلويزيون مي بينيم که مرتب تکرار هم مي شود و به نظر لطيف تر مي آيد و ما هم بيش تر آنها را دوست داريم. در سکوت مي نشينيم و تماشا مي کنيم و تماشاگراني هم توي جعبه ي جادو هستند که به جاي ما مي خندند. نورهاي رنگي لرزان بر صورت ما مي رقصد. مثل بچه هاي بي فکر مجذوب برنامه هاي تلويزيون پاي آن مي نشينيم. امشب برنامه اي مستند درباره ي آفريقا دارد، فکر مي کنم دشتِ "سرنگتي" بود، با گله ي فيل هاي عظيم آن که چشم انداز خوبي داشت. چه جانوران باشکوهي هستند؛ رابط بلافصل با زماني دور که جانوراني عظيم الجثه تر از آنها در جنگل ها و باتلاق ها جولان مي دادند. به ستونِ يک کاهلانه دنبال هم راه مي افتند، نوکِ خرطوم يکي دور دُمِ کوچولوي خنده دارِ مثل خوکِ عموزاده ي جلويي اش حلقه مي زند. جوان ها که از پيرها پرموترند بين پاهاي مادران به اين سو و آن سو مي دوند. اگر يکي دنبال اين باشد که بين ما موجودات بگردد، موجوداتي که روي زمين بند بودند، دست کم نقطه ي مقابل ما فيل ها هستند و نيازي نيست از فيل ها فراتر برود. چه طور گذاشته ايم اين همه زنده بمانند و دوام بياوردند؟ آن چشم هاي اندوهگين کوچک به نظر مي رسد که حريف را مي طلبند تا تفنگ شمخال را بردارد و يک گلوله بکارد وسطِ آنها يا آن گوش هاي بزرگِ بي مصرف. بله، بله، همه ي آن حيوانات وحشي را نابود مي کنيم، مي افتيم به جان درخت زندگي، حالا هرس نکن، کي هرس کن تا آن که فقط کنده بماند، بعد ساتور برمي داريم و حساب آن را هم مي رسيم. تمامش مي کنيم.
دریا، جان بنویل، ترجمه ی اسدالله امرایی، ویرایش پروین امامی، نشر افق، چاپ اول 1386
برنده ی جایزه ی بوکر بهترین رمان سال 2005