کجا بودیم ما؟
جایی بودم من در مرز روانی شدن، نه حتی چیزی که بشه جنون یا دیوانگی دونستش. وقتی تصویر اون مزرعه های زرد یا سبزِ پشت خوابگاه یا روبروی دانشکده یادم می آد، فکر می کنم چی شد که روانی نشدم؟ یا شاید شدم و این حس خستگیِ هنوز و این جنگ مدام درونی برای شاد بودن بقایای اون روزهای دانشکده است که باید شادترین روزهای جوانیم می شدن. روزهایی که گم بودم در خودم، در اطرافم و در هر چیزی که بود و نبود.
یه روز عصر تو حاشیه ی یه مزرعه که سبز بود از علف های بلندی که نمی دونم چی بودن، زیر یه درخت نشسته بودم و باد می اومد. چقدر غم و گیجی هست توی این خاطره، نمی دونم.
می دونم که باید گذشت و فراموش کرد، کردم. چرا الان باید این تصاویر و این خاطره ها به سراغم بیان؟
باز باید بگذرم و فراموش کنم، می کنم.
جایی بودم من در مرز روانی شدن، نه حتی چیزی که بشه جنون یا دیوانگی دونستش. وقتی تصویر اون مزرعه های زرد یا سبزِ پشت خوابگاه یا روبروی دانشکده یادم می آد، فکر می کنم چی شد که روانی نشدم؟ یا شاید شدم و این حس خستگیِ هنوز و این جنگ مدام درونی برای شاد بودن بقایای اون روزهای دانشکده است که باید شادترین روزهای جوانیم می شدن. روزهایی که گم بودم در خودم، در اطرافم و در هر چیزی که بود و نبود.
یه روز عصر تو حاشیه ی یه مزرعه که سبز بود از علف های بلندی که نمی دونم چی بودن، زیر یه درخت نشسته بودم و باد می اومد. چقدر غم و گیجی هست توی این خاطره، نمی دونم.
می دونم که باید گذشت و فراموش کرد، کردم. چرا الان باید این تصاویر و این خاطره ها به سراغم بیان؟
باز باید بگذرم و فراموش کنم، می کنم.