۱۳۸۸/۴/۳۰

به جبران تنبلی‌های این روزهای من

اگر بیکار بودید، به این دو نوشته دوباره نگاهی بیاندازید:

درباره‌ی آزادی
آزادی و تجربه‌های تلخ

چراغی سوزان

دیگر به ناحیت ری، به قصران به دروازه ای بالا، هر شب چراغی سوزان بود. چون نزدیک روند، هیچ چیزی نبینند.

به نقل از متن عجایب‌نامه‌ای متعلق به قرن هفتم از کتاب عجایب ایرانی، پرویز براتی، نشر افکار، چاپ اول، 1388

قصران: نام جایی‌ست خوش آب و هوا در حدود ری (لغت‌نامه‌ی دهخدا)

۱۳۸۸/۴/۱۸

خواب من

محیط عجیبی بود. انگار تو یه سالن نگهداری اجساد بودم. هیچ وقت تو بیداری همچین جایی نبودم ولی این یکی از اونایی بود که سردن و درهای استیل روی دیوارهاشون هست، درهایی که رو به کشوهای مخصوص نگهداری اجساد باز می شند. یکی ازدرها باز بود. توش یه ظرف استیلِ بزرگ پر از آب بود. پر از آب سرد. توی ظرف پر از جسد نوزاد بود. بعضی از جسدها کامل بودن بعضی ها ناقص، فقط دست یا پا. نمی دونم این بچه ها از کجای این ظرف می ریختن روی زمین و من مدام دولا می شدم و اونها رو به ظرف آب برمیگردوندم. این کابوس رو اونقدر ادامه دادم تا با فریاد خودم بیدار شدم.