جوانتر که بود یک سوسیالیست حسابی بود. اصولی هم برای خود داشت؛ مثلا اینکه نباید به هیچ گدایی کمک کند مبادا این کمک کردن جزئی باعث شود که وظیفه اش را در قبال این طبقه فراموش کند. یا اینکه از هر کسی که توی پیاده رو ایستاده است و کاغذ تبلیغاتی به دست مردم می دهد، حتما کاغذی بگیرد. حدس زده بود که شکل قرارداد این افراد با کارفرماهایشان به این ترتیب است که باید تعداد مشخصی آگهی را پخش کنند تا مبلغ مشخصی پول بگیرند. پس با گرفتن یک آگهی از این آدم به او کمک کرده بود که زودتر پول گیرش بیاید. برای همین هم اگر از جلوی این آگهی پخش کن ها چندبار هم رد می شد، هر بار یک آگهی می گرفت و دقت می کرد که کمی جلوتر یک سطل آشغال گیر بیاورد.
از آن زمان سال ها می گذشت (این اولین بار است که توی نوشته ای از گذشتن سال ها حرف می زنم). دو هفته پیش پسری توی میدان ونک یک آگهی به دستش داده بود و او طبق یک عادت قدیمی حتا مکثی کرده بود آگهی پخش کن سربرگرداند و یک کاغذ هم به او بدهد. خلاصه اینکه یک آگهی تبلیغاتی توی جیبش داشت. مال یک موسسه ی معروف بود که می گفت نوازندگی کلی ساز را آموزش می دهد. دو هفته بود که توی جیبش داشت. گاهی که سرش خلوت بود (مثلا توی ایستگاه متر یا توی تاکسی) درمی آورد و لیست سازها را مرور می کرد. می دانست که برای پیانو دیر است. چند روز بود که روی سازدهنی متمرکز شده بود. می دانست که سینایی هم سازدهنی می زند.
از آن زمان سال ها می گذشت (این اولین بار است که توی نوشته ای از گذشتن سال ها حرف می زنم). دو هفته پیش پسری توی میدان ونک یک آگهی به دستش داده بود و او طبق یک عادت قدیمی حتا مکثی کرده بود آگهی پخش کن سربرگرداند و یک کاغذ هم به او بدهد. خلاصه اینکه یک آگهی تبلیغاتی توی جیبش داشت. مال یک موسسه ی معروف بود که می گفت نوازندگی کلی ساز را آموزش می دهد. دو هفته بود که توی جیبش داشت. گاهی که سرش خلوت بود (مثلا توی ایستگاه متر یا توی تاکسی) درمی آورد و لیست سازها را مرور می کرد. می دانست که برای پیانو دیر است. چند روز بود که روی سازدهنی متمرکز شده بود. می دانست که سینایی هم سازدهنی می زند.
۳ نظر:
فکر کنم باید منتظر سلسله داستان های آقای کارمند باشیم . چیزی تو مایه های کارمند وارد می شود یا دوقلوهای کارمند :)) .
آقا شوخی کردم . آخه پشت هم بود . داشتم تصور می کردم در حال هارمونیکا نواختن شما را .
هر دوش دوست داشتني بودن.
ناصر جان واقعا عالی نوشتی! نمی دونی چقدر دلم واسه نوشته های "خودت" تنگ شده بود. مرسی
ارسال یک نظر