"سه نفري در كلبهاي كنار رود زندگي ميكرديم. پدرم هندوانه ميكاشت و مادرم نان ميپخت. من به مدرسه ميرفتم. نه سالم بود و با مسائل حساب مشكل داشتم. يك روز صبح كه داشتيم صبحانه ميخورديم، ببرها آمدند تو و پيش از آن كه پدرم بتواند اسلحهاي چيزي بردارد، كشتندش. مادرم را هم كشتند. پدر و مادرم حتي فرصت نكردند چيزي بگويند. من هنوز نشسته بودم و قاشق حليم دستم بود. يكي از ببرها گفت «نترس. با تو كاري نداريم. با بچهها كاري نداريم. همانجا بنشين، ما هم برايت قصه ميگوييم.» يكي از ببرها سراغ مادرم رفت كه بخوردش. دستش را كند و آرام آرام جويد. «چه جور قصهاي دوست داري؟ يك قصهي خوب بلدم. قصهي يك خرگوش است.» گفتم «نميخواهم قصه بشنوم.» ببر گفت «خب، باشد.» و لقمهاي از پدرم كند. مدتي همانطور با قاشق دستم نشستم. بعد قاشق را پايين گذاشتم. بالاخره گفتم «پدر و مادرم بودند.» "
روي من خيلي تاثير بدي داشت. حتا بعد از چند بار خوندن.
اين قطعه اي از بخش حساب ِ در قند هندوانه بود. تقريبا نصف كتاب رو مي تونيد در وبلاگي با نام چركنويسهاي ترجمهي در قند هندوانه كه توسط آيدين نظاري منتشر شده بخونيد.
(اين كتاب رو مهدي نويد كامل ترجمه كرده و توسط نشر چشمه چاپ شده.)
۶ نظر:
مگه این قطعه تو ترجمه مهدی نوید نبود؟
موافقم خيلي تاثير بدي داشت
ولي چرا "مشکل حساب" گذاشتي
پريسا جان
من مطلب رو انتخاب كرده بودم فقط به جاي تايپ از كتاب ترجمه ي مهدي نويد از وبلاگ كپي كردم.(فكر نكني تنبليم شدها)
دوست عزيز ناشناس
اسم با توجه به اين جمله هست"نه سالم بود و با مسايل حساب مشكل داشتم".
عجب تصوير عجيب و هولناکی! فکر کنم ايجاز و سادگيش اين تاثير رو بيشتر هم کرده
سلام!
شروع خيلي شگفتيه
هرچی میخواستم بگم مریم گفته. فقط خواستم اضافه کنم اسم رو قشنگ انتخاب کردی با روند مطالب همخوانی جالبی داشت
ارسال یک نظر