ديروز با مهدي و پريسا و چند نفر ديگه از دوستامون رفتيم حافظيه. خيلي خوش گذشت. برف كلي باريده بود و من براي اولين بار حافظيه رو توي برف مي ديدم. بعد از مراسم طولاني فالگيري براي خودمون و غايبين (كه كم و بيش به عدد حاضرين بودند) رفتيم نشستيم توي يكي از غرفه ها و بساط قليون و چايي رو روبه راه كرديم. من وسط مجلس دوبار پاشدم و اومدم بيرون. اغلب مي مونم كه چند درصد از كارهاي من به خاطر خودنمايي و متفاوت بودن از جمعه و چند درصدش اريجينال. درنهايت فكر كنم همون بخش اول رو هم بايد بذارم به حساب رفتارهاي واقعيم از بس زيادن.
بيرون كه اومدم فقط به خاطر ديدن خود مقبره نبود توي برف. مي خواستم سنگ قبرهاي اطراف مقبره رو هم ببينم. سنگ قبر چند عارف دو قرن پيش بود و چند شهيد پنجاه شصت سال پيش.
بيرون كه اومدم فقط به خاطر ديدن خود مقبره نبود توي برف. مي خواستم سنگ قبرهاي اطراف مقبره رو هم ببينم. سنگ قبر چند عارف دو قرن پيش بود و چند شهيد پنجاه شصت سال پيش.
راستي حافظ شعري هم داره كه توش برف باشه يا صحبتي از برف؟
۴ نظر:
به من هم که خوش گذشت. شاید چون همیشه با شما به من خوش میگذره.
راستی می دونستی که قبر عموی مامان بزرگ منم اونجاست؟ خودم نمیدونم کدومشه اگه یه وقت تو بازدیدهات دیدیش خبرم کن.
ناصر جوووووووون، آخه شیراز برفش کجا بوده که حافظ شعرش رو بگه، همه شیرازی ها میگن برف سال 76 بعد از سی چهل سال باریده، الان فقط چند ساله که یه خط در میون برف میاد. اگر هم حافظ میخواست شعری بگه احتمالاً می گفت
ندیدی در همه عمر برف، حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
naser faaale man chi bood
ارسال یک نظر