۱۳۸۶/۶/۱۶

بازار بغداد

هنگامی که شکست یکی از طرفین قطعی می شد، آنان اردوگاه را حتا برای به دست آوردن دکمه ی شلواری وارسی می کردند. از آنجاکه دولت عثمانی به بدوی ها حقوقی نمی پرداخت و به آنان حق تملک غنائم را داده بود، لذا آن بدوی ها کار خود را مشروع می دانستند. این اموال، اموال مشروع آنها به حساب می آمد و نمی شد آن را از راه ضبط یا مصادره پس گرفت. به هر حال به محض اینکه جنگی پایان می گرفت در بازار بغداد می شد هر چیزی را با پول فلزی خرید؛ از فشنگ های ترکی و تفنگ (زیرا بدوی ها دوست و دشمن، هردو را غارت می کردند) گرفته تا دستورالعمل های آموزش نظامی یا نامه های عاشقانه ی انگلیسی ها. تازه هرگاه دولت عثمانی سعی می کرد که بدون پرداخت پول، آن اشیا را مصادره کند، غنائم فوق فورا از بازار ناپدید می شدند، بی آنکه ردی از خود به جا بگذارند.


هنگامی که در اول دسامبر 1915 وارد بغداد شدم، شهر باز هم از این گونه اشیا پر بود که بازرگانان آن را به معرض فروش گذاشته بودند. من حتا در میان آن اشیا به نامه ای برخوردم که از یک افسر انگلیسی به دست آمده بود. در آن نامه همسر آن افسر نوشته بود:

"در لندن هوا رو به سردی گذاشته و شب ها حسابی سرد شده است. کاش می توانستی به کنارم بیایی. آیا باید این جنگ لعنتی می آمد و ما را این قدر زود از هم جدا می کرد؟ من احساس سردی و تنهایی می کنم. امیدوارم که زودتر این آلمانی های شریر را شکست دهید و دوباره پیش من بیایی."

ای زن بیچاره. کسی که باید او را گرم می کرد، اینک خود سرد و یخ زده در بیابان های اطراف دجله به خاک افتاده است.

ماه عسل ایرانی، ویلهلم لیتن، ترجمه ی پرویز رجبی، نشر ماهی، 1385

۱ نظر:

Unknown گفت...

من همیشه به پدیده ی جنگ بعنوان دردناک ترین و تلخ ترین واقعیت بشری نگاه کرده ام، ولی مثل اینکه به همان اندازه که سیاه و دردناکه، به همون اندازه هم گریز ناپذیره، انگار قرار کمیت و کیفیت توحش در جهان هیچگاه کم نشه، صرفنظر از میزان پیشرفت های همه جانبه ی بشریت