در میدان تیانآنمن
جایی که عزیزم را از دست دادم
رز زرد من
در لباس خونینش
او سرآشپز سفارشهای شیرینی بود
در یک رستوران چینی در کرانهی یانگ تسه
موهای درخشانی داشت
او دختر یک مهندس بود
آیا اشکی نخواهی ریخت
برای رز زرد من؟
رز زرد من
در لباس خونینش
او سینههای بینقصی داشت
و امیدهای بزرگ
و چشمهای بادامی
وسایلش زرد بودند
آن دختر، دانشجوی فلسفه بود
همراه من غصه نخواهی خورد
برای رز زرد من؟
اشکی بریز
برای لباسهای خونیاش
او موهای درخشانی داشت
با سینههای بینقص
و چشمان بادامی
و وسایلی که زرد بودند
او دختر یک مهندس بود
پس هفتتیرهایتان را درآورید
و سنگهایتان را
و چاقوهایتان را بیرون بکشید
و تا استخوان در تنشان فرو کنید
آنها پادوهای ماشین خواروبار فروشی هستند
آنها بودند که آسیابهای سیاه شیطانی را ساختند
که جهنم را روی زمین به پا کرده
صندلیهای ردیف اول را برای تماشای مصلوب کردن مسیح خریدند
آنها ربطی به من ندارند
و من برای خواهرم غصه میخورم
مردم چین
فراموش نکنید، فراموش نکنید
بچههایی را که برای شما مردند
زنده باد جمهوری
بعد از این ما کاری کردیم؟
فکر می کنم کردیم
ما تلویزیون تماشا کردیم
تلویزیون تماشا کردیم
ما تلویزیون تماشا کردیم
تلویزیون تماشا کردیم
او دستمال سفیدی دور گردنش بسته بود که می گفت
اینک زمان آزادیست
او فکر میکرد دیوار بزرگ چین
فرو خواهد ریخت
او یک دانشجو بود
پدرش مهندس بود
اشکی نخواهی ریخت
برای رز زرد من؟
رز زرد من
در لباس خونینش
پدربزرگش با چیانگ کای شک پیر جنگیده بود
همان موش کثیف و خبیث
که به سربازانش دستور میداد
به بچهها و زنان شلیک کنند
تصور کن، تصور کن
و در بهار سال 48
مائو تسه تونگ عصبانی شد
و آن دیکتاتور پیر، چیانگ، را با لگد
از سرزمین چین بیرون انداخت
چیانگ کای شک به فرموسا رفت
آنها جزیرهی کیوموی را مسلح کردند
گلولههایشان بر فراز دریای چین پرواز میکرد
جزیرهی کیوموی را به یک کارخانهی کفش تبدیل کردند
و اسمش را تایوان گذاشتند
آن دختر با یک انسان کرو-مگنون فرق دارد
با ملکه آن بولین فرق دارد
او با رزنبرگها فرق دارد
و با یک یهودی بینام و نشان
آن دختر یک نیکاراگوئهای ناشناس نیست
نیمی سوپراستار و نیمی قربانی
او یک ستارهی پیروزیست با مفهومی نو
و با یک انسان اهل دودو فرق میکند
و با یک کانکابونویی هم
آن دختر آزتک نیست
و با چروکیها فرق دارد
او خواهر همه است
او نماد درماندگی و ناتوانی ماست
او یکی از پنجاه میلیون نفری است
که میتواند به ما کمک کند تا آزاد شویم
چون توی تلویزیون مرد
و من برای خواهرم غمگینم
با تشکر از مریم و فروغ عزیز به خاطر کمک و تصحیح ترجمه
۱۲ نظر:
سلام ای کاش می نوشتید که این یه روایت بود یا شعری از یک خواننده ویا ...
به هر حال مظمون رسایی داشت
بنده هم وبلاگی از داستان های کوتاه دارم که اگر خواستید سری بزنید خوشحال می شم که نظرات شما رو بخونم
ممنون...
www.rimah.blogfa.com
با تشکر از هر سه تای شما
سلام
من آپم از شما دعوت مي شود به وبلاگ بنده بياييد
ممنون
this comment has sent to all
من واقعن هیچی از ترجمه سرم نمیشه اما از این خیلی لذت بردم. در مورد نظرت هم باید بگم یه کم طول می کشه ادم عادت کنه.
لینک شدید
سلام لذت بردم من هم یک وبلاگ داستان کوتاه دارم خوشحال میشم سر بزنید و البته نظر. daria7.blogfa.com
سلام .زبان پخته ای دارید . حتما بعد از خواندن دقیقتر نظر دقیقتری خواهیم داد . موفق باشید .
در ضمن خوشحال می شیم به وبلاگ شعر و داستان ما سربزنید .
واقعا سایتت کس شره
sorry
بچه ها عیدتون مبارک امیدوارم خوب و خوش باشید در سال جدید
چه کسی برای ما گریه سرکند و به نداشت هامان دلسوزی. ولی این امید در دلمامان زنده نگه داریم که با ایمان و تلاش می شود آزاد بود و ترس ها را به دور ریخت آزادی مرز و موعدی نمی شناسد
سلام. لذت بردم. موفق باشيد.
مرسي خيلي خوبه كه شما موسيقي خوب گوش ميدين
ارسال یک نظر