۱۳۸۹/۷/۲۶

مهر ماه 89

سریع لباس پوشیدم، قبض پست رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. شیشه های آبجو رو با خودم نبردم تا سر راه پس بدم. می خواستم قبل از اینکه پست تعطیل شه برسم. توی راه چند بار تو جیبم به قبض دست زدم تا مطمئن بشم ورش داشتم. به پست رسیدم و بسته ام رو گرفتم. درست بود. کتاب هایی بود که ناصر و مریم برای تولدم پست کرده بودند. خوشحال شدم. همونجا بسته رو باز کردم و کتاب ها رو زدم زیر بغلم و اومدم بیرون. سرراه یه قهوه خریدم و رفتم توی نیمکت خودم تو پارک آخر خیابون نشستم. اینقدر آروم بود که احساس کردم واقعی نیست. اینقدر قشنگ بود که احساس کردم واقعی نیست. مرد جوونی از جلوم رد شد در حالی که می دوید. مرد مسنی با سگش بازی می کرد. و یه زوج پیر روی نیمکت پشت سرم نشسته بودند انگار که یه خیابون اونور تر هیچ خبری نیست.
فکر کردم این هم بخشی از رویامه که به حقیقت پیوسته. کتاب ها رو ورق زدم و شروع به خوندن کردم.

"بهار کانزاس زیباست، سپیده دم آن تابناک، درخشان و پرتلالو. آسمان قفایی رنگ آکنده است از ابرهای صورتی که باد به آنها رنگی طلایی می دهد... و این همه آن چنان لذتبخش است که کودکی را به یاد می آورد و دل را سبک می کند."

خلوت، پل کنستان، ترجمه‌ی فاطمه ولیانی، انتشارات هرمس، چاپ اول 1387

۱۲ نظر:

نازنین گفت...

touching :)

علی فتح‌اللهی گفت...

خیلی آرامش-بخش بود. این ناصر و مریم هم دمشون گرم که صادرات فرهنگیشون هرچند وقت یک بار کسی رو خوشحال می کنه. فقط آخرش یه کمی گیج شدم که البته زودر برطرف شد

Unknown گفت...

چه عجب آپ شده این جا

من آخرم نفهمیدم
با متن یه کتابی که اون زیر اسم شو آوردی بازی کردی یا واقعن یه هم زادهایی یه جای دنیا دارین :-)

Unknown گفت...

آقا من تازه فهمیدم قضیه چی ئه و کی آپ کرده. عجب گوش کوبی ام
بازم پس تولدت مبارکا باشه :-)

حكايه گفت...

متن كوتاه ولي فوق العاده رويايي و زيبا بود.

Unknown گفت...

دوست عزيز
من درباره انتشار بخشي از نوشته هاي شما در ويژه نامه يكي از روزنامه ها مزاحم شده ام. اگر ممكن است با اي ميل من تماس بگيريد.

sheyda گفت...

salam
man age momkene mikham ba shoam dar morede dastan ham sohbat konam
mishe age momkene komakam konin?

Mehdi گفت...

سلام و ممنون از کامنت ها.

دوست عزیز که برای انتشار نوشته های ما تماس گرفتید: متاسفانه ما نتونستیم پروفایل شما رو باز کنیم. اگر لطف کنید و اطلاعات بیشتری بدید بسیار ممنون می شیم ولی به هر حال باعث خوشحالیه که از نوشته های ما خوشتون اومده. منتظر جواب بعدیتون هستیم.

sheyda گفت...

salam khoobin?
dastan ha ro ferestadam
mamnooon misham age behem komak konin ta behtaresh konam
ya hadeaghal begin koja hash irad dare?
kheili ozashoon kharabe ya na?

مهدی گفت...

دوست عزیز سلام

در صورتی که تمایل به تبادل لینک یا حتی بنر داری ؛ منو با نام کشکول لینک کن و بعد در نظرات وبلاگم بگو تا با چه نامی لینکت کنم .

با تشکر

نقش خیال گفت...

Ma ham darim tamrin mikonim dastan benevisim, ageh vaght kardin bian be ma ham sar bezanid o naghdemoon konid

Unknown گفت...

سلام .
قبل از یک خواهش توضیح بدم که :
من می خوام کلیپی بسازم و می خوام از فیلم برداری قبلی که داشتم استفاده کنم .چون وقت زیادی ندارم.
داستان این فیلم برداری از یک صبح شروع می شه و هدف اصلی نشان دادن ارامش و زیبایی صبح
و بعد با یک زنگ ساعت همه چی تغییر می کنه و تلاش مردم شروع می شه و ترافیک -گیجی مردم - عصبانیت و ...... و روز تموم می شه و دوباره ارامش در شب


همان طور که فهمیدید موضوع نداره و تا توضیح ندم کسی متوجه نمی شه

من دنبال یک داستان هستم که به این تصاویر بیاد و کلیپ تموم کنم ولی من اصلا اهل مطالعه نیودم و نیستم
می خواستم ببینم شما داستانی خوندید که بتونه به من کمکی کنه یا نه ؟

واقعا عذر می خوام که وقتتون گرفتم .
atefeh.akbari17@gmail .com