۱۳۸۹/۱۰/۲۵

تورنتو ساعت 7 صبح

این که یه شهر و کشور جدیدی رو خونه ی خودت بدونی مرحله به مرحله اتفاق می افته. این که به دلایل منطقی یه جایی رو به عنوان خونه ی خودت انتخاب کنی قصه اش سواست. ولی گاهی جدا از منطق چیزهایی هست که باعث می شه احساس غریبه گی کنی یا گاهی هم احساس نزدیکی.
صبح شنبه اس. برف ریز و تندی می آد. مسیر چند بلاکی تا خونه رو پیاده می رم و فکر می کنم که اگه هنوز خیابون های شهری رو تو یه روز خلوت و برفی ندیدی نمی تونی اونجا رو خونه بدونی.

۲ نظر:

مهیار گفت...

سلام خسته نباشید بلاگ پری دارید

خوشحال میشم تبادل لینک کنیم

من هم با داستان کوتاه و کلا داستان خیلی حال میکنم

شمارو با چه نامی لینک کنم دوست عزیز

علی فتح‌اللهی گفت...

موافقم