این روزها کتاب مشعشعیان را دارم میخوانم. سرم به دوّار افتاده از خواندن نام این همه پدر و پسر و برادرزاده که در دورهای چند صد ساله حکومت بخش غربی خوزستان فعلی را دستبهدست میکردهاند. آنچه در پی میآید، بخشی از نامهی سید محمد بن فلاح، معروف به سید محمد مشعشع، بنیانگذار سلسهی مشعشعیان است به یکی از علمای بغداد که از طرف امیرپیرقلی (غلام پیربوداغ)، فرزند جهانشاه قراقوينلو، وظیفهی بحث و جدل با مشعشع را برعهده گرفته بود:
هر که در کوچهای ناپاک پای برهنه راه میرود، من او را میزنم تا کفش بخرد و اگر بیچیز باشد، بهای کفش را خودم میپردازم و اگر این هم نتوانستم، دستور میدهم که اندکی خاک پاک در گوشهی اتاق بریزند و چون به خانه درمیآیند، پاهای آلودهی خود را با آن پاک کنند و سپس بر روی فرش یا رختخواب راه بروند.
قصاب اگر خون گوشت را نشست یا کارد را به جای ناپاکی انداخت و با آن کارد پوست گوسفندی را کند، میزنم. اگر با پای ناپاک خود پوستی را لگد کرد و گوشت را به روی آن انداخت، میزنم. اگر کسی از چنین قصابی گوشت خرید و آن را نَشُست، میزنم.
رنگرزی که ریسمانهای لگد شده با پاهای ناپاک را در خم میاندازد، میزنم.
آشپز یا بقال که ظرفهای خود را بر روی زمینهای ناپاک میاندازد، میزنم.
هر که به زنی یا دختری به لذت نگاه کند، میزنم؛ مگر طبیب که ناگزیر است.
همهی صنعتگران جهود که در بصره و جزایر و حویزه (هویزه) بودند، من بیرون کردم. از ضرابخانه نیز بیرونشان کردم، چرا که ناپاکند.
مشعشعیان، احمد کسروی، چاپ نخست شرکت کتاب، ۱۳۸۹
هر که در کوچهای ناپاک پای برهنه راه میرود، من او را میزنم تا کفش بخرد و اگر بیچیز باشد، بهای کفش را خودم میپردازم و اگر این هم نتوانستم، دستور میدهم که اندکی خاک پاک در گوشهی اتاق بریزند و چون به خانه درمیآیند، پاهای آلودهی خود را با آن پاک کنند و سپس بر روی فرش یا رختخواب راه بروند.
قصاب اگر خون گوشت را نشست یا کارد را به جای ناپاکی انداخت و با آن کارد پوست گوسفندی را کند، میزنم. اگر با پای ناپاک خود پوستی را لگد کرد و گوشت را به روی آن انداخت، میزنم. اگر کسی از چنین قصابی گوشت خرید و آن را نَشُست، میزنم.
رنگرزی که ریسمانهای لگد شده با پاهای ناپاک را در خم میاندازد، میزنم.
آشپز یا بقال که ظرفهای خود را بر روی زمینهای ناپاک میاندازد، میزنم.
هر که به زنی یا دختری به لذت نگاه کند، میزنم؛ مگر طبیب که ناگزیر است.
همهی صنعتگران جهود که در بصره و جزایر و حویزه (هویزه) بودند، من بیرون کردم. از ضرابخانه نیز بیرونشان کردم، چرا که ناپاکند.
مشعشعیان، احمد کسروی، چاپ نخست شرکت کتاب، ۱۳۸۹
۱ نظر:
میزنم.
ارسال یک نظر