باز هم از پرده، از بخش چهارم با عنوان رمان نويس كيست؟
اين جملات از قول مارسل پروست نقل ميشن:"...هر خواننده، موقع خواندن، خواننده وجود خودش است. كتاب نويسنده صرفا ابزاري است كه در اختيار خواننده قرار مي گيرد تا او بتواند در آن چيزي را تشخيص دهد كه اگر اين كتاب نبود شايد هيچوقت آن را در وجود خودش نمي ديد. اينكه خواننده آنچه را در كتاب مي خواند در وجود خودش هم باز بيابد دليل حقيقي بودن آن كتاب است...". كوندرا ميگه كه اين جملات تعريف جامعي است از هنر رمان.
من دقيقا با اين تعريف موافقم و قبلا هم مشابه اين تعريف رو براي خودم داشتم.
از نظر من با خوندن رمان يا داستان به صورت كلي انسان تجربه هايي(البته ذهني) مي كنه كه اگه اون كتاب نيود شايد هيچوقت نمي كرد و به وسيله اين تجربه ها است كه انسان خودش رو در شرايط مختلف و موقعيتهاي متفاوت ميبينه و مي شناسه و البته لذت مي بره.
اين جملات از قول مارسل پروست نقل ميشن:"...هر خواننده، موقع خواندن، خواننده وجود خودش است. كتاب نويسنده صرفا ابزاري است كه در اختيار خواننده قرار مي گيرد تا او بتواند در آن چيزي را تشخيص دهد كه اگر اين كتاب نبود شايد هيچوقت آن را در وجود خودش نمي ديد. اينكه خواننده آنچه را در كتاب مي خواند در وجود خودش هم باز بيابد دليل حقيقي بودن آن كتاب است...". كوندرا ميگه كه اين جملات تعريف جامعي است از هنر رمان.
من دقيقا با اين تعريف موافقم و قبلا هم مشابه اين تعريف رو براي خودم داشتم.
از نظر من با خوندن رمان يا داستان به صورت كلي انسان تجربه هايي(البته ذهني) مي كنه كه اگه اون كتاب نيود شايد هيچوقت نمي كرد و به وسيله اين تجربه ها است كه انسان خودش رو در شرايط مختلف و موقعيتهاي متفاوت ميبينه و مي شناسه و البته لذت مي بره.
۴ نظر:
فکر کنم نمی توان این عبارات رو به عنوان یک تعریف جامع و مانع (مشخصه های اصلی هر تعریف) برای رمان دانست؛ آیا هر نوشته ای که چنین ویژگی ای داشته باشد رمان است (مثلا یک مقاله، داستان کوتاه یا زندگینامه را در نظر بگیر) ولی فکر کنم یکی از مشخصه های اصلی یک رمان خوب این خصوصیت ها باشد البته!
می دانی موضوع برای من چگونه است؟ ما یک زندگی خارج از کتاب داریم و البته نه خارج از زبان. رمان بازسازی یک جور زندگی ای است که ممکن و محتمل است ولی به وقوع نپیوسته است (این هم تعبیر کوندراست). یعنی یک زندگی که ممکن بوده محقق شود ولی نشده. با بازخوانی چنین نوشته ای ما درواقع یک جور هوای دیگر تنفس می کنیم و شاید هوایی را که در آن واقعا تنفس می کنیم, بهتر درک می کنیم. مساله این است که رمان شبیه ترین مجاز به واقعیت زندگی ماست (این واقعیت البته ارتباطی با نوشته های رئالیستی ندارد) و یک زندگی کامل است برخلاف داستان کوتاه (و این کامل بودن ارتباطی ندارد زیاد با مدت زمانی را که رمان داستان آن دامنه را نقل می کند).
البته این تعبیر و تعریف هم کامل نیست مثل خیلی از تعریف های دیگر.
من هم فکر می کنم اين تعريف بيانگر همه چيز نيست در حاليکه توصيف بسيار خوبی نه فقط از رمان بلکه از متن است. شايد بتوان گفت چيزی که ما از مواجهه با يک متن که حتی می تواند يک موسيقی يا نقاشی يا عکس يا فيلم يا ... باشد درمی يابيم موجودی است که زاييده هم نشينی خواننده با متن است. در واقع ذرات وجودی خواننده و متن خوانده شده هر دو در بدن خوانش متولد شده يافت می شود
منم با هر دوتون موافقم و البته منظورم هم اين بود كه توجه جلب بشه به اينكه كوندرا مي گه جامع، در صورتيكه فكر نكنم بشه تعريف جامعي كلا از هنر و به طور خاص رمان داد.
این تعریف مخصوصا رمان رو به عنوان یک رسانه معرفی میکنه که من خیلی باهاش موافقم
ارسال یک نظر