او در پستوی بی پنجره ای که تیغه ای چوبی از آشپزخانه جدایش می کرد، دراز کشیده بود. در آن فقط جا برای یک تختخواب بزرگ خانوادگی و یک گنجه بود. تختخواب را جوری قرار داده بودند که از آن می شد آدم بر تمام آشپزخانه مشرف باشد و بر کار نظارت کند. از طرف دیگر، از آشپزخانه هیچ نمی شد چیزی را در پستو دید. آنجا تاریکِ تاریک بود، تنها درخشش خفیف روتختی ارغوانی پیدا بود.
قصر، فرانتس کافکا، ترجمه ی امیر جلال الدین اعلم، انتشارات نیلوفر، چاپ سوم 1381
عنوان مطلب نقل شده از کتاب "مراقبت وتنبیه، تولد زندان" نوشته ی میشل فوکو و ترجمه ی نیکو سرخوش و افشین جهاندیده، نشر نی، چاپ سوم 1382
Panopticon
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر