۱۳۸۵/۹/۲

تولد کارمند

قسمت های داخل گیومه از رمان آخر فصل نوشته ی آدالبر ستیفر (نویسنده ی اتریشی) است و بقیه از خود میلان کوندراست:

"دیوان سالاری تا وقتی که قصد بسط و توسعه دارد باید تعداد بیشتر و بیشتری کارمند استخدام کند و بدیهی است که بین این افراد تعدادی ناگزیر بد و تعدادی هم خیلی بد هستند. پس باید نظامی ابداع می شد که اجازه دهد تا کارهای لازم به نحوی اجرا شود که توانایی های نابرابر کارمندان باعث بروز ضعف در کارها و یا تباه کردنشان نشود... روشن تر بگویم، مجموعه ی منظم و آرمانی ای که به ساعت شبیه است باید به نحوی ساخته می شد که بتواند اگر قطعات خوبش را با قطعات بد و قطعات بدش را با قطعات خوب جایگزین می کردیم، باز هم درست به کارش ادامه دهد. بدیهی است که چنین ساعتی اصلا وجود ندارد. اما دیوان سالاری تنها در چنین شرایطی می توانست به حیاتش ادامه دهد؛ درغیر این صورا عطف به تحولی که شاهدش بود، باید نابود می شد." بنابراین از کارمند نمی خواهند که مسائل مربوط به نظام دیوان سالارانه ای را که در آن کار می کند درک کند، از او می خواهند تا با همت تمام و بی آنکه بفهمد و یا حتا تلاشی برای فهمیدن این نکته کند که در دفتر بغل دستی چه اتفاقی می افتد، به کارها برسد.

پرده، میلان کوندرا، ترجمه ی کتایون شهپرزاده و آذین حسین زاده، نشر قطره، چاپ اول 1385

کافکا رمان قصر را 60 سال بعد از نگارش کتاب آخر فصل نوشت.

۵ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

تعبیر جالبیه. راستش یاد چیزای زیادی افتادم که تو این چند سالی که با سازمانای مختلف حکومتی کار کرده بودم می دیدم. کل مجموعه مثل ویترینی از عروسکای مسخره میمونه. به قول عباس عبدی اگه پول نفت رو همینجوری بین مردم تقسیم کنن کم خرجتر و بی دردسرتر و عادلانه تر میشه

بیربط بود؟

علی فتح‌اللهی گفت...
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
Naser گفت...

نه اتفاقا
یعنی یه دید عینی داره این موضوع که همون بروکراسی های حاکم بر سازمان های بخصوص دولتی می شه.
قهرمان رمان فصل که از این وضعیت شاکی بوده رفته و توی یه دهکده زندگی می کنه تا از این اوضاع دور باشه ولی 60 سال بعد کافکا رمان قصرش رو توی یه دهکده برگزار می کنه و علاوه بر بیان موضوع با بیانی دقیق تر و فاجعه بار تر با تسری موضوع به دهکده درواقع هم می گه که دیگه در دنیای مدرن گریزی از این دیوانسالاری نیست و شاید مهمتر از این موضوع رو فلسفیش می کنه. یعنی موضوع دیگه مربوط به سازمانها نیست بلکه مساله ای وجودی شده است.

ناشناس گفت...

از بوروكراسي اداري نميخواد بگه، ميخواد از جهان حرف بزنه، از كل آدما
بين اينهمه آدم، خوب هم پيدا ميشه؟

Naser گفت...

نکته ی جالبی اشاره کرده اید آقای صالحی (اینکه آدم خوبی هم پیدا می شه یا نه). کوندرا توی یکی از فصل های همین کتاب می گه که یکی از تفاوت های رمان قرن بیستم با قرن قبلی توی همینه که موضوع مورد اهمیت و محور رمان از کاراکتر به موقعیت می چرخه. یعنی مهم نیست که کاراکتر خوبه یا بد، بچگی راحتی داشته یا سخت، عاشق پیشه است یا سرد؛ کاراکتر هر چی که باشه توی چنبره ی موقعیت اسیره.