۱۳۸۵/۱۱/۱۲

براي محمد

اين نوشته ي تو من رو ياد اون روزي انداخت که نتيجه ي انتخابات مشخص شده بود. يادت هست؟ از بس درهم بودم سر کلاس، خانم فرشچي گفت چيه حالا غمباد گرفتي؟ بي خيال بيا بيرون!


مي پرسي که چه بايد کرد؟
دست از گمان بدار!
بودن به از نبود شدن، خاصه در بهار . . .


من به نوبه ي خودم لينک محمد را حذف نخواهم کرد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

می بینم که یه نفر فوت کرده شما هم براش ختم گرفتین و اعلامیه زدین و ...
خلاصه یا امام حسین .
ببخشید اجازه هست برای شما دوتا دوست عزیز که این همه لطف دارین زیر همین مطلب بنویسم ؟
من با ناصر جان تلفنی صحبت کردم . راستش من از دلیل روشنفکری یا سرخوردگی سیاسی نیست که دیگه نمی خوام بنویسم.
راستش الان که چند روز از تصمیمم گذشته یه کم خودم هم دقیق یادم نیست که چرا ؟!
معمولاً وقتی فکر یه چیزی رو می کنم و تصمیمم تقریباً قطعی می شه کلاً از فکرم می ره بیرون و ... همون مشکل حافظه تاریخی و اینا .
مثال دم دستی که ناصر هم می دونه جعفر پناهیه که الان دیگه اصن نمی دونم چرا باهاش لج شدم ;-)
ولی فکر کنم بیشتر احتیاج دارم از اضافات ذهنیم کم بشه و تمرکز کنم روی کارم .
وقتی وبلاگ می نوشتم واقعاً براش وقت می ذاشتم و انرژی گیر بود .
البته الان بهتره . مطالب شمارو می خونم .
یه چیزی هم که خودم حال نمی کردم اما هر چند وقت یه بار انجام می دادم موضع گیری هام بود که از مسیر ادبی یا سینمایی خارج می شد و کلاً نوشتن برای من دور ریختن نیست ذخیره کردنه و (منظورم در ذهن هست.
کلاً اعتقادم به اینه که از اضافات با تمام نیرو باید کم کرد. مثه تراشیدن سنگ الماس.
بسه دیگه زیاد .. زدم .
انالل لاه و انا راج اون



در ضمن ناصر خان شما خودت گفتی هر وقت نخواستی بنویسی یه ندا بده .
به هر حال من دیگه روم نمی شه اونجا بنویسم. :))

ناشناس گفت...

ببخشید اگر اشکال نداره من یه چیزی از خودم بگم . الان که کامنت بالا رو گذاشتم بعدش فکر کردم

ممکنه شما بخونین بگین چه آدم لجنی . نمی دونم چرا ولی شاید لحنش یه کم همخوان لطف شما

نباشه.
من همیشه دوتا چیز (دوتا توهم) دارم برای وقتی که یه پخی شدم . یکی اینکه یه نفر برای امور مالی

استخدام کنم و یکی هم مدیر روابط عمومی (در اصل اجتماعی و با ادبی). حالا اگر این خانم باشه که

اصن باهاش (اگه رحم کرد) ازدواج هم می کنم. :))
دلیلش اینه که نمی شینم این مسایل اجتماعی رو - مثه آدم حرف زدن و اینا- یاد بگیرم و یه وقتی

می بینی با دوستام هم ناخودآگاه بد حرف زدم یا کار بدی کردم و نفهمیدم . می بینین دیگه . معلومه

از بیخ عربم . از این بابت شدید دچار احساس گناه هستم . اگه یکی بود کنارم می گفت چه خوب

می شد . البته مامان همه چی رو می گه اما من علاوه بر ناهنجاری های ضداجتماعی ، ضدخانواده

هم هستم چون در بعضی مسایل باید اول از سد ذهن بسته ی خانواده عبور کنی .
این بود قسمت کوچکی از بدبهتیای من.
اصن چطوره تو کامنتای شما وبلاگمو بنویسم؟ هان ؟ خوبه؟
خیلی مخلص و کوچیکم .