داستان "یک دقیقه" تجربهای متعلق به چند سال پیش است. میدانم که بعضی از دوستانم آن را خواندهاند. چند روز پیش آن را برای خواندن در جلسهی ادبی گواش دوباره خواندم و اندکی تغییرش دادم. اما خود داستان:
فرويد میگويد روياها معمولاً سير پيوستهاي ندارند و بيشتر بصورت تکههاي جدا از هم ظاهر میشوند، تکههايي جدا از هم و مستقل از هم: اول تکهي الف را خواب میبينيد و بعد تکهي ب را. مغز سعي میکند اين دو تکه را به نوعي به هم بچسباند، گاهي هم اتفاق میافتد که نمیتواند اين کار را بکند و اينها همان خوابهايي هستند که وقتي میخواهيد براي کسي تعريفشان کنيد، میگوييد: "يه هو ديدم ديگه تو مدرسه نيستم، روي سي و سه پل بودم" يا "اون ديگه همون دختره نبود، انگار مادرم شده بود."
ادامهی داستان
فرويد میگويد روياها معمولاً سير پيوستهاي ندارند و بيشتر بصورت تکههاي جدا از هم ظاهر میشوند، تکههايي جدا از هم و مستقل از هم: اول تکهي الف را خواب میبينيد و بعد تکهي ب را. مغز سعي میکند اين دو تکه را به نوعي به هم بچسباند، گاهي هم اتفاق میافتد که نمیتواند اين کار را بکند و اينها همان خوابهايي هستند که وقتي میخواهيد براي کسي تعريفشان کنيد، میگوييد: "يه هو ديدم ديگه تو مدرسه نيستم، روي سي و سه پل بودم" يا "اون ديگه همون دختره نبود، انگار مادرم شده بود."
ادامهی داستان