۱۳۸۳/۱۰/۶

یک آغاز شاهکار


امروز که من این قصه آغاز می کنم، از این قوم که من سخن خواهم راند، یک دو تن زنده اند در گوشه ای افتاده و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنکه از وی رفت، گرفتار و ما را با آن کار نیست – هر چند مرا از وی بد آید – به هیچ حال؛ چه عمر من به شصت و پنج آمده و بر اثر وی می بباید رفت.
و بوسهل با جاه و نعمت و مردمش در جنب امیر حسنک یک قطره آب بود از رودی ...

به نظر من مهمترین بخش یک داستان، آغاز آن است؛ اگر داستانت را خوب شروع کردی، بردی و الا نه! و بیهقی به نظرم داستان بر دار شدن حسنک را عالی شروع می کند. طنین جملات را ببینید، گرامر را و بسیار چیزهای نادیدنی دیگر را: امروز که من این قصه آغاز می کنم ... . بی نظیر است، بی نظیر. مثل هدایت که: در زندگی دردهایی هست که ... .
غیر از ادبیت داستان حسنک، چیزی که از آن برایم بی اندازه جالب است، این است که بیهقی در این قطعه ی شاهکارش، نمونه ای کامل از مظلومینی که توجه ایرانیان را همواره در طول تاریخ بسوی خود جلب کرده، به دست داده است. ببینید! منظورم این است که ایرانی ها در طول تاریخ شناخته شده یشان همیشه علاقه ی زیادی به شخصیت هایی داشته اند که به طرزی تراژیک مورد ستم واقع شده اند. اگر ادامه ی همین حکایت را یادتان باشد، حسنک وقتی می فهمد که کار از دست شده، می گوید که "یزرگتر از حسینِ علی نیم"؛ یعنی خود را وصل می کند به یکی دیگر از شخصیت های مظلوم و محبوب ایرانی: حسینِ علی. الحمدالله نمونه از این بابت کم نیست، رستم با داستان سوزناک کشته شدنش، سیاووش و قص علیهذا.
شخصیت پردازی بوسهل زوزنی هم بسیار عالی است. حیف که نمی توان در این مختصر زیاد حرف زد؛ همین را بگویم که من رو یاد شخصیت های منفی نوشته هایی کلاسیکی غربی مثل نوشته های شکسپیر می ندازه.

هیچ نظری موجود نیست: