۱۳۸۴/۳/۸

خدا را دوست بدارید و هر کاری دلتان می خواهد بکنید

میلان کوندرا در مقدمه ي نمایشنامه ي "ژاک و اربابش" می نویسد:
علت دلزدگی ناگهانی ام از داستایوسکی چه بود؟
آنچه موجب عصبانیت من از داستایوسکی می شد، فضای رمان هایش بود. دنیایی که در آن همه چیز به احساسات تبدیل می شود؛ به عبارت دیگر، دنیایی که در آن احساسات ارتقا می یابد و در ردیف ارزش و حقیقت قرار می گیرد.
بشر نمی تواند بدون احساسات زندگی کند اما همان لحظه ای که احساسات در ذات خود به ارزش، به معیار حقیقت، به ابزاری برای توجیه انواع و اقسام رفتارها تبدیل می شود، هولناک می شود.
تاریخ ارتقای احساسات به حد و مرتبه ي ارزش، به زمانی بس دور، شاید به هنگامی برمی گردد که مسیحیت از یهودیت جدا شد. سنت آگوستین گفت: خدا را دوست بدارید و هر کاری دلتان می خواهد بکنید.
احساس مبهم عشق ("خدا را دوست بدارید!"– دستور مسیحیت) جانشین وضوح و شفافیت قانون (دستور یهودیت) می شود تا به ملاک تقریبا نامشخص اخلاقیات تبدیل شود.
اما از زمان رنسانس به بعد یک روح مکمل، این احساسات و نازک طبعی غربی را به حال تعادل درآورده است؛یعنی روح منطق و شک، روحِ بازی و نسبیتی موضوع های بشری. آن وقت بود که غرب واقعا به خود آمد.

ژاک و اربابش، میلان کوندرا، ترجمه ي فروغ پور یاوری، انتشارات روشنگران و مطالعات زنان، چاپ سوم، 1381

۲ نظر:

Sohail S. گفت...

جالبه، میخام بدونم چه چیزی ارزش و حقیقت شده؟ منطق و شک و نسبیت و چی؟

Nazanin گفت...

چه چيزی ارزش و حقيقت "شده" ؟ هيچ چيز
!!!
اوه
...
احساسات ، يا همان - مهر - خود ، راه است .
آری ، کاش آدم ها احساسات را برای احساسات می خواستند ، برای خود آن . کاش
هيچ وقت هيچ مهری وسيله نبود . هر چند که گاه نيست .
...
آيا شمايان تا به حال مهری که هولناک نباشد ، نچشيده ايد ؟

مگر ذات چيزی می تواند تغيير کند ؟

انگار آنچه که گفتم خيلی ربطی نداشت ، اما خواستم که بگويم

من روح مکمل را درنيافتم ، که چيست .
شايد چون خيلی خسته ام ، اما نشد که ننويسم .

خوب است .