برادرم چند روز پيش خانه ي ما بود و مي گفت که اوضاع تبريز آرام شده است. من در اين چند هفته اي که از چاپ کاريکاتور مانا نيستاني و شلوغي هاي بعد از آن مي گذرد، درباره ي اين موضوع چيزي ننوشتم و به نظرم حالا که اوضاع آرامتر شده است، مي توانم هر از چند گاهي مطلبي پيرامون اين مسائل بنويسم؛ چون فکر مي کنم نه خود کاريکاتور و نه شلوغي هاي بعدش رويدادهايي اتفاقي نبوده و همه مسبوق به سوابقي ريشه دارند و ارزشش را دارد که ما درباره اش بنويسيم، بخوانيم و فکر کنيم. همه ي دوستانم مي دانند که من با خانواده ام در تهران زندگي مي کنم، به فارسي مي نويسم و ادبيات فارسي را خيلي دوست دارم. مي خواهم به شما اطمينان بدهم که از فارس ها و زبان فارسي به هيچ وجه متنفر نيستم و تمام سعي ام اين است که به خوانندگان فارسم بگويم که زندگي در کشوري که دوستش داري و برايش دل مي سوزاني و زحمت مي کشي ولي مسخره مي شوي، حقوقت ضايع مي شود و از تو، زبانت و فرهنگت حمايتي نمي شود، يعني چه؟ چون واقعا مي بينم که فارس زبانها اغلب شناخت درستي از وضعيت ما ترک ها ندارند.
مي خواهيد با خواندن مطلبي که رضا براهني در وبلاگ آزادي براي مانا نيستاني نوشته شروع کنيم؟ اينجا بخوانيدش.