۱۳۸۹/۱۲/۶
کتابهای داستان محبوب من
۱۳۸۹/۱۱/۵
۱۳۸۹/۱۰/۳۰
حکومت نظامی
چه میشد کرد، حبس شده بودیم
چه میشد کرد، راه کوچه بسته بود
چه میشد کرد، شهر به زانو درآمده بود
چه میشد کرد، مردم گرسنه بودند
چه میشد کرد، سلاح از کف داده بودیم
چه میشد کرد، شب شده بود
چه میشد کرد، کام دل گرفتیم.
تنهایی جهان، پل الوار، ترجمه محمدرضا پارسایار، انتشارات هرمس، چاپ سوم، 1389
۱۳۸۹/۱۰/۲۵
تورنتو ساعت 7 صبح
صبح شنبه اس. برف ریز و تندی می آد. مسیر چند بلاکی تا خونه رو پیاده می رم و فکر می کنم که اگه هنوز خیابون های شهری رو تو یه روز خلوت و برفی ندیدی نمی تونی اونجا رو خونه بدونی.
۱۳۸۹/۱۰/۱۷
زیبای خفته
۱۳۸۹/۷/۲۶
مهر ماه 89
فکر کردم این هم بخشی از رویامه که به حقیقت پیوسته. کتاب ها رو ورق زدم و شروع به خوندن کردم.
"بهار کانزاس زیباست، سپیده دم آن تابناک، درخشان و پرتلالو. آسمان قفایی رنگ آکنده است از ابرهای صورتی که باد به آنها رنگی طلایی می دهد... و این همه آن چنان لذتبخش است که کودکی را به یاد می آورد و دل را سبک می کند."
خلوت، پل کنستان، ترجمهی فاطمه ولیانی، انتشارات هرمس، چاپ اول 1387
۱۳۸۹/۶/۲۰
پرتو ملایم کمیک
پرده، میلان کوندرا، ترجمهی کتایون شهپرزاده و آذین حسینزاده، نشر قطره، چاپ اول 1385
۱۳۸۹/۳/۲۱
آرژانتین، آرژانتین
فوتبال علیه دشمن، سایمون کوپر، ترجمهی عادل فردوسیپور، نشر چشمه، چاپ اول، 1389
۱۳۸۹/۳/۱۰
ابزاری برای شمارش تکرار کلمات یک متن
يكي از معيارهاي معمول سنجش ادبي يك نوشته (نه لزوما نوشتهاي ادبي) تنوع واژگان و وسعت دامنهي كلمات مورد استفاده در آن نوشته است. بالطبع تكرار زياد يك كلمه به اين تنوع لطمه ميزند. به عنوان مثال من اخيرا متوجه شدهام (به واسطهي راهنمايي يكي دو نفر از دوستان) كه حرف اضافهي "توي" زياد در نوشتهام ديده ميشود. وقتي دقت كردم، ديدم دليلش اين است كه خيلي جاها به جاي "در"، "وسط"، "داخل"، حتا "ته" از اين كلمه استفاده كردهام (گاهي آگاهانه و گاهي ناخودآگاه).
امكاني كه Microsoft Word براي شمارش تعداد تكرار يك كلمه در متن به دست ميدهد، محدود است:
يك) جستجوي عادي و شمردن دفعات تكرار با امكان Find
دو) يافتن و رنگي كردن يكجاي همهي موارد و شمردن چشمي (كه با اولين تغيير در متن مجبور به تكرار جستجو هستيد) با امكان Find->Reading Highlight
سه) جايگزين كردن كلمه با خودش (كه ميتوانيد به جاي كلمهي دوم بنويسيد &^) بصورت يكجا و استفاده از گزارشي كه برنامه از تعداد جايگزينيهاي انجام شده ميدهد با امكان Replace->Replace All
مشكلات اين روشها كم و بيش پيداست و يكي از مهمترين آنها لزوم تكرار روش براي يكان يكان كلمات مورد نظر است.
من ماكروي مفيدي را اينجا پيدا كردم كه تعداد كلمات يك متن را ميشمرد، فايل متني ديگري باز كرده و دفعات تكرار تمام كلمات را به ترتيب تواتر (فركانس) يا الفبا زير هم مينوشت. ميتوانيد با دستكاري كد ماكرو، برخي كلمات و عبارات را از شمارش مستثنا كنيد (مثلا حروف اضافه).
من فقط دو تغيير در اين ماكرو اعمال كردم:
الف) حذف شرط ماكروي اصلي براي محدود كردن كلمات به واژگان نوشته شده با حروف لاتين
ب) اضافه كردن امكان بكارگيري ماكرو فقط براي بخش خاصي از متن. به اين ترتيب كه اگر بخشي از متن را انتخاب كرده و ماكرو را اجرا كنيد، كلمات آن بخش انتخاب شده شمرده ميشوند و اگر ماكرو را بدون انتخاب بخش خاصي از متن اجرا كنيد، كلمات كل متن شمارش خواهد شد.
ماكرو اصلاح شده را از اينجا ميتوانيد برداريد.
نكاتي كه باقي مانده:
- اضافه كردن امكان استثنا كردن كلمات فارسي از شمارش، كار بيشتري ميطلبيد و من فقط به حذف علائم نگارشي مشترك بين فارسي و لاتين بسنده كردم.
- چه بسا بسامد يك كلمه در كل متن عددي معقول باشد ولي كنار هم همنشيني موارد تكرار باعث افت ادبي متن شود كه لازمهي يافتن چنين مواردي اين است كه ماكرو را به ازاي بخش بخش متن (و نه كليت آن) اجرا كنيد.
- براي استخراج بسامد واقعي يك كلمه معمولا بايد مشتقات آن كلمه را نيز در شمارش لحاظ كرد (به عنوان مثال انواع اشكال صرفي يك فعل يا حالت جمع و مفرد يك اسم است). چنين كاري از عهدهي اين ماكرو برنميآيد.
۱۳۸۸/۱۰/۸
آن دختر، دانشجوی فلسفه بود
در میدان تیانآنمن
جایی که عزیزم را از دست دادم
رز زرد من
در لباس خونینش
او سرآشپز سفارشهای شیرینی بود
در یک رستوران چینی در کرانهی یانگ تسه
موهای درخشانی داشت
او دختر یک مهندس بود
آیا اشکی نخواهی ریخت
برای رز زرد من؟
رز زرد من
در لباس خونینش
او سینههای بینقصی داشت
و امیدهای بزرگ
و چشمهای بادامی
وسایلش زرد بودند
آن دختر، دانشجوی فلسفه بود
همراه من غصه نخواهی خورد
برای رز زرد من؟
اشکی بریز
برای لباسهای خونیاش
او موهای درخشانی داشت
با سینههای بینقص
و چشمان بادامی
و وسایلی که زرد بودند
او دختر یک مهندس بود
پس هفتتیرهایتان را درآورید
و سنگهایتان را
و چاقوهایتان را بیرون بکشید
و تا استخوان در تنشان فرو کنید
آنها پادوهای ماشین خواروبار فروشی هستند
آنها بودند که آسیابهای سیاه شیطانی را ساختند
که جهنم را روی زمین به پا کرده
صندلیهای ردیف اول را برای تماشای مصلوب کردن مسیح خریدند
آنها ربطی به من ندارند
و من برای خواهرم غصه میخورم
مردم چین
فراموش نکنید، فراموش نکنید
بچههایی را که برای شما مردند
زنده باد جمهوری
بعد از این ما کاری کردیم؟
فکر می کنم کردیم
ما تلویزیون تماشا کردیم
تلویزیون تماشا کردیم
ما تلویزیون تماشا کردیم
تلویزیون تماشا کردیم
او دستمال سفیدی دور گردنش بسته بود که می گفت
اینک زمان آزادیست
او فکر میکرد دیوار بزرگ چین
فرو خواهد ریخت
او یک دانشجو بود
پدرش مهندس بود
اشکی نخواهی ریخت
برای رز زرد من؟
رز زرد من
در لباس خونینش
پدربزرگش با چیانگ کای شک پیر جنگیده بود
همان موش کثیف و خبیث
که به سربازانش دستور میداد
به بچهها و زنان شلیک کنند
تصور کن، تصور کن
و در بهار سال 48
مائو تسه تونگ عصبانی شد
و آن دیکتاتور پیر، چیانگ، را با لگد
از سرزمین چین بیرون انداخت
چیانگ کای شک به فرموسا رفت
آنها جزیرهی کیوموی را مسلح کردند
گلولههایشان بر فراز دریای چین پرواز میکرد
جزیرهی کیوموی را به یک کارخانهی کفش تبدیل کردند
و اسمش را تایوان گذاشتند
آن دختر با یک انسان کرو-مگنون فرق دارد
با ملکه آن بولین فرق دارد
او با رزنبرگها فرق دارد
و با یک یهودی بینام و نشان
آن دختر یک نیکاراگوئهای ناشناس نیست
نیمی سوپراستار و نیمی قربانی
او یک ستارهی پیروزیست با مفهومی نو
و با یک انسان اهل دودو فرق میکند
و با یک کانکابونویی هم
آن دختر آزتک نیست
و با چروکیها فرق دارد
او خواهر همه است
او نماد درماندگی و ناتوانی ماست
او یکی از پنجاه میلیون نفری است
که میتواند به ما کمک کند تا آزاد شویم
چون توی تلویزیون مرد
و من برای خواهرم غمگینم
۱۳۸۸/۹/۱۲
گریهها را هم نباید جدی گرفت
× قسمتی از همان چیزی که اسمش را فعلا گذاشتهام "من تا ابد از خود حرف میزنم"
۱۳۸۸/۷/۱۳
عشق های زندگیم
"برخلاف سایر اثاثیه منزل وخودم، میزی كه روی آن می نویسم با گذشت زمان هنوز خوب و سالم مانده است. دلیلش هم این است كه آن راپدربزرگ پدریم كه نجار قایق ساز بود از چوب اعلا ساخت. هر روز صبح، حتی اگر چیزی برای نوشتن نداشته باشم، با چنان نظم و ترتیبی به سراغش رفته ام كه منجر به از دست دادن عشق های زندگیم شده است."
* خاطرات روسپیان سودازده من، گابریل گارسیا مارکز، امیر حسین فطانت، نشر ایران، چاپ اول: 1384
۱۳۸۸/۷/۱۰
برای پرویز مشکاتیان
وز این دیار دورِ فراموشیات نبود
تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب
با خاک تیره روز هماغوشیات نبود
میخانهها زنعرهی تو مست میشدند
رندی حریف مستی و مینوشیات نبود
دود چراغ موشیِ دزدان ترا چنین
مدهوش کرد و موسم خاموشیات نبود
سهراب اضطراب وطن بودی و کسی
زینان به فکر داروی بیهوشیات نبود
در پرده ماند نغمهی آزادی وطن
کاندیشه جز به رفتن و چاوشیات نبود
در چنگ تو سرود رهایی نهفته ماند
زین نغمه هیچ گاه فراموشیات نبود
ای سوگوار صبح نشابورِ سرمه گون
عصری چنین سزای سیه پوشیات نبود
محمدرضا شفیعی کدکنی
21 سپتامبر 2009، پرینستون
۱۳۸۸/۶/۳۱
۱۳۸۸/۶/۲۶
راه و رسم سفر
زني از همسايههاي خانهي پدريام وسواس تميزي داشت؛ خيلي بدتر از آن چيزي که من سالها بعد گرفتارش شدم. از صبح زود شروع ميکرد به تميز کردن خانهاش؛ هر وقت از جلوي درشان که رد ميشدي صداي شستن و سابيدن چيزي را ميشنيدي. ميگفتند اواخر برنج را هم قبل از پختن با پودر ميشويد. بچههايش بايد از مدرسه که ميرسيدند، يکراست ميرفتند توي حمام و زن هر روز لباسهايشان را ميشست. کمکم به اين نتيجه رسيد که حمام تنها جاي تميز خانهاش است؛ هرچيزي که ميخواست بشويد، ميبرد به حمام و هر روز کمتر و کمتر از حمام بيرون ميآمد و آخر سر، يک شب، رخت خوابش را همانجا انداخت و ماندگار شد. اما من از تبريز که بيرون آمدم، مدام ميترسيدم از متلاشي شدن، اينکه پخش و پلا شوم، يک روز بروم ترمينال غرب، بيخيال بليط، توي صندلي خالي يکي از آن همه اتوبوس روشني که توي ترمينال پارک کرده بودند بنشينم، صندلياي که انگار فقط براي من خالي مانده بود، چشمهايم را ببندم و چند ساعت بعد، شايد صبح روز بعدش، جايي باشم که نميدانم کجاست؛ ممکن بود تا آخر عمر همانجا بمانم؛ شايد هم نيم ساعت بعد يا چند روز که آنجا ميماندم باز سري به ترمينال شهر ميزدم و دوباره بازي را از سر ميگرفتم. اصلا چرا وقتي اتوبوسم وسط راه براي نماز و دستشويي نگه ميدارد، سوار اتوبوسي که جلوي رستوران بغلي نگه داشته نشوم؟ چطور رضايت دادهايم چيزي به اين خطرناکي توي شهرهايمان بسازند؟ وسايلمان را برميداريم و از يک گوشهي شهر ميرويم ترمينال، بليط ميخريم، جلوي اتوبوس روشني پابهپا ميکنيم، غر ميزنيم که چرا راه نميافتد، سوار ميشويم، توي خواب و بيدار زل ميزنيم به فيلم تکراري تلوزيون اتوبوس و همان وقت ترمينال دارد پرتمان ميکند يک گوشهي ديگر از يک شهر ديگر.
ترمينال آزادي، آن طرف شهر، نرسيده به اکباتان، با برج سفيد نگهبانش که پاهايش را باز کرده بود و از آن بالا همه جاي شهر را ديد ميزد، آرام منتظر تصميم کوچک احمقانهي من نشسته بود تا ماشين غولپيکري را به حرکت درآورد و با آن زندگيام را براي هميشه له کند؛ آنجا که هستي، بايد جلوي خودت را بگيري و آرام سر جايت منتظر ساعت حرکتي بماني که روي بليطت نوشتهاند. بعدها فهميدم که آن ماشين بزرگ براي له کردن زندگيام حتا نيازي به تصميم کوچک من هم نداشته و شايد آن همه ترس از پخش و پلا شدن بود که آخر سر چهار سال توي چهار ديواري گيرم انداخت؛ مثل آن زن که خودش را توي حمام خانهاش حبس کرد.
× قسمتی از چیزی که امیدوارم یک روز تمام شود.
۱۳۸۸/۶/۴
این روزها
نمی شه.
۱۳۸۸/۵/۱۶
۱۳۸۸/۴/۳۰
چراغی سوزان
به نقل از متن عجایبنامهای متعلق به قرن هفتم از کتاب عجایب ایرانی، پرویز براتی، نشر افکار، چاپ اول، 1388
قصران: نام جاییست خوش آب و هوا در حدود ری (لغتنامهی دهخدا)