خدا میدونه که آدم خیلی سختگیری نیستم که بگم چرا علی شیعهعلی اسم دختره رو به فارسی
لویس تاجت نوشته و امید نیکفرجام
لوییز تَگِت یا اینکه چرا اون یکی اسم داستان رو
ورود طولانی "لویس تاجت" به جامعه ترجمه کرده و این یکی گفته
لوییز تَگِت قاتی آدم بزرگها میشود. ولی این رو کجای دلم بذارم:
آقای علی شیعهعلی اینجوری ترجمه کرده:
در پائیز بعد از آن، والدینش فکر کردند زمان آن است که او وارد چیزی بشود که آنها به آن جامعه میگفتند.
به همین دلیل برایش یک کار در هتل شیک پنج ستارهی "پیر" پیدا کردند و البته منتظر شکست سخت او در این کار ماندند. لویس لباس سفید پوشید و یک گل کوچک ارکیده روی لبهی یقهاش زد ...
ولی آقای امید نیکفرجام اینطور ترجمه کرده:
و پاییز که رسید پدر و مادرش فکر کردند دیگر وقتش رسیده که او واردِ – به قول خودشان – جامعه شود.
پس به افتخارش مهمانی پرخرجی در هتل پییر راه انداختند که به استثنای چند نفر که بد سرما خورده بودند یا بهانه آوردند که مثلا پسرشان تازگی خیلی ناخوشاحوال بوده، بقیهی آدم حسابیها در آن شرکت کردند. لوییز لباس سفید پوشید، گل ارکیده به سینه زد ...
اصلا دو تا داستان دیگه شده! اگر خاطرتون باشه
قبلا یه مطلبی درباره ی مجموعهی یادداشتهای شخصی یک سرباز نوشتم و نظرم رو دربارهی ترجمهی آقای شیعهعلی از کارهای سالینجر گفتم. درواقع میخواستم اینجا دربارهی دو مجموعه داستان از سالینجر که تازه دراومده بنویسم (خوبه این مرد سی و دو داستان بیشتر ننوشته) که صحبت کشید به اینجا. اسم یکی از این دو مجموعه هست
هفتهای یه بار آدمو نمیکشه که پنج تا از داستانهاش رو امید نیک فرجام ترجمه کرده (من قبلا فرنی و زویی سالینجر رو با ترجمهی ایشون خوندم) و پنج تاش رو لیلا نصیریها. اسم اون یکی مجموعه
نغمهی غمگین هست که پنج تا از داستانهای اون رو امیر امجد به فارسی برگردونده و پنج تای بقیه رو هم بابک تبرایی (که با سحر ساعی داستان
جنگل واژگون سالینجر رو ترجمه کردن). کتابهای این نویسنده توی ایران توسط چند تا انتشاراتی چاپ میشه ولی اونهایی رو که انتشارات نیلا بیرون میده، من بیشتر خوندم و ازشون راضی بودم ؛ خدا هم از اونها راضی باشه (فقط نمیدونم چرا هر کدوم از کتابهای این نویسنده رو میده به چند تا مترجم که روش کار کنند؟) به هرحال امیدوارم شما هم از خوندن این سری از داستانهای جدیدا ترجمه شدهی سالینجر لذت ببرید. سعی میکنم دربارهی این داستانها بیشتر بنویسم.
and the following autumn her parents thought it was time for her to come out, charge out, into what they called Society. So they gave her a five-figure, la-de-da Hotel Pierre affair, and save for a few horrible colds and Fred-hasn’t-been-well-lately’s, most of the preferred trade attended. Lois wore a white dress, and orchid corsage