مدتی هست که چیزی ننوشته ام اینجا. راستش رو بخواهید سرم کمی شلوغ بود و هست. چند روزی مسافرت بودم که دو، سه روزش را هم مریض احوال بودم. نه اینکه کاری نکرده ام؛ مجموعه ی داستان های منتخب مجله ی نیویورکر (با ترجمه ی خانم لیلی نصیری ها) را خواندم (به غیر از یکی از داستان هایش که گذاشتم برای یک وقتی که سرم خلوت تر باشد) که بسیار عالی بود - و با کمال تعجب دیدم که یا سانسور نشده و یا سانسور خیلی کمی دارد - و راغب شدم که یک مطلب مفصل تر درباره ی این مجله که به نظر من معتبرترین نشریه در زمینه ی داستان کوتاه امریکا و حتا جهان است، بنویسم یا درواقع ترجمه کنم و اینجا بگذارم. این روزها هم دارم مجموعه ی داستانی از کارور با نام "راه های میانبر" با ترجمه ی آقای امرایی می خوانم. ایضا داستانی به اسم "Painting The Family Pet" از یک نویسنده ی بریتانیایی با نام خانم Sarah Salway دارم ترجمه می کنم که نیاز به ویرایش زیادی دارد و وقتی تمامش کردم، می گذارمش همینجا. دیگه همین.
ممنون که این آت و آشغال ها را به جای یک نوشته خواندید.
یک موضوع دیگر هم بود که دوست داشتم بگویم. این داستان آخری (لباس مشکی زمستانی به نسرین می آید) و آن یکی که قبلا نوشته ام (پنجره چند سانتی باز است) را خودم هم کاری جدی نمی دانم ولی دوست دارم که نظرتان را درباره یشان بدانم (بخصوص با توجه به اینکه می دانم تعداد افرادی که اینها را خوانده اند بیش از تعداد افرادی است که برایشان کامنت گذاشته اند).
ممنون که این آت و آشغال ها را به جای یک نوشته خواندید.
یک موضوع دیگر هم بود که دوست داشتم بگویم. این داستان آخری (لباس مشکی زمستانی به نسرین می آید) و آن یکی که قبلا نوشته ام (پنجره چند سانتی باز است) را خودم هم کاری جدی نمی دانم ولی دوست دارم که نظرتان را درباره یشان بدانم (بخصوص با توجه به اینکه می دانم تعداد افرادی که اینها را خوانده اند بیش از تعداد افرادی است که برایشان کامنت گذاشته اند).
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر