۱۳۸۶/۳/۹

بیکار در آسمان

اون روزی یه چیز بامزه ای دیدم؛ 1000 راه برای وقت تلف کردن سر کار (که توی Digg هم کلی بالا رفته ظاهرا). هنوز وقت نکردم همه اش رو بخونم و بکار ببندم. چند تا از پشنهادها در ارتباط با مطالعه ی نقشه ی جغرافیایی بود:

Draw a map of Europe from memory
Draw a map of your town
Figure out how to use color in a map with the minimum number of colors so that no two adjacent areas are the same color
Read a map of the places you will never go to
Study a map of a region you are unlikely to ever visit


ولی انصافا برای من جذاب تر از همه شون دیدن نقشه های هوایی Google Earth و Google Map هستش. می دونید دیدن همه ی نقشه های هوایی کره ی زمین چقدر وقت می گیره؟ اخیرا یه پروژه ای هم شروع کردم در همین ارتباط: پیدا کردن و جمع آوری قسمت هایی از نقشه های هوایی که موقع عکس برداری یه هواپیما هم داشته از اون منطقه رد می شده و توی عکس افتاده! واقعا کار سخت و وقت گیریه. این یکی رو حین گشتن توی آسمان تبریز پیدا کردم.
حالا از شوخی گذشته اگه بیکار بودین به سایت GeoNames یه سری بزنید. این پایگاه داده توسط کاربرهای عادی تکمیل می شه و من اخیرا به این جور فعالیت ها (Social Networks) خیلی علاقمند شدم.


۱۳۸۶/۳/۸

معلومه چه خبره؟

یک تن از استادان دانشگاه الازهر مصر، به خاطر فتوای عجیبی که در مورد "رفع خلوت شرعی" زن و مرد صادر کرده، از وظیفه اش معلق شده است.

عزت عطیه، رئیس بخش حدیث دانشگاه الازهر و از استادان این دانشگاه، پیشتر فتوا داده بود که زنان کارمند، "به منظور از بین بردن خلوت شرعی، می توانند به همکاران مرد خود شیر بدهند".

به رغم اینکه دکتر عطیه، بعداً فتوای خود را پس گرفت و پوزش خواست، اما مقامات ارشد دانشگاه الازهر، تصمیم گرفته اند تا زمان انجام تحقیقات کامل، او بر سر کارش حاضر نشود.

دکتر عزت عطیه استاد و رئیس بخش حدیث در دانشگاه الازهر گفته بود که برای جلوگیری از خلوت یک زن و یک مرد نامحرم در محل کار، "زن می تواند به همکار مرد خود شیر بدهد".

منبع: بی بی سی

۱۳۸۶/۳/۷

مرشد و مارگاریتا

اگه مرشد و مارگاریتا رو خوندید و تا حالا دچار توهم نشدید، شبها منتظر ولند نیستید یا با هر تکون پرده ی اتاقتون انتظار دیدن یه گربه ی سخنگو رو ندارید حتماً کتاب رو خوب نخوندید.
این رمان برتر ِقرن که یه داستان تخیلی است، ماجرای سفر شیطان به شهری در روسیه است. این رمان در سالهای آخر زندگی ِ نویسنده اش، میخاییل بولگاکف، نوشته شده و نویسنده قبل از اتمام پرداخت ِ چهارم از دنیا می ره و بیوه اش کار رو تکمیل و به چاپ می سپره.
اگه اهل خوندن یه رمان روسی 400-500 صفحه ای هستید در خوندن این یکی تعلل نکنید.

۱۳۸۶/۳/۴

همه چیز آنجاست

مادر الیوت دنبال پرستاری برای الیوت می گردد. خانم سِن آگهی او را در روزنامه دیده و قرار ملاقاتی در خانه اش با وی گذاشته است.

آقای سن فنجانش را گذاشت روی میز جلو مبل و گفت: "درواقع مدتی است که به او تعلیم رانندگی می دهم." اولین بار بود که صحبت می کرد. "طبق پیش بینی من خانم سن باید تا دسامبر گواهینامه اش را گرفته باشد."
"جدی؟" مادر الیوت این موضوع را هم توی دفترچه اش یادداشت کرد.
خانم سن گفت: "بله، دارم یاد می گیرم. ولی کند پیش می روم. می دانید، ما توی خانه راننده داریم."
-منظورتان شوفر است؟
خانم سن نگاه کرد به آقای سن که سرش را به نشانه ی تایید تکان داد. مادر الیوت هم، همانطور که به دورتادور اتاق نگاه می کرد؛ سر تکان داد. "خب، دیگر همین ... در هند؟"
خانم سن جواب داد: "بله." انگار با گفتن این کلمه چیزی در وجودش آزاد شد. لبه ی ساری اش را که روی سینه اش اریب ایستاده بود، مرتب کرد. او هم به دورتادور اتاق نگاه کرد؛ انگار در حبابهای چراغها، در قوری چای، در سایه های نقش بسته بر موکت، چیزی می دید که بقیه ی آنها نمی دیدند. "همه چیز آنجاست."

ترجمان دردها، جومپا لاهیری، مژده دقیقی، انتشارات هرمس، چاپ دوم 1384

کتاب ترجمان دردها (Interpreter of Maladies) اولین مجموعه داستان جومپا لاهیری (Jhumpa Lahiri) بود و بلافاصله پس از انتشار با استقبال منتقدان روبرو شد بگونه ای که در سال 1999 جایزه ی پن-همینگوی و در سال 2000 جایزه ی پولیتزر را به خود اختصاص داده و نیویورکر آن را بهترین کتاب اول آن سال معرفی کرد (دو داستان دیگر از لاهیری که در این مجله چاپ شده را می توانید اینجا بخوانید). کتاب دارای 9 داستان کوتاه است ولی در ترجمه ی فارسی آن (که انصافا به خوبی انجام شده است) یکی از آنها حذف شده است (نام این بخش S.e.x.y ست). از لاهیری یک رمان هم به فارسی ترجمه شده به نام همنام (The Namesake). از روی این رمان فیلمی هم ساخته شده که لاهیری خود نقشی فرعی در آن بازی می کند.
اگر می خواهید این دو کتاب را به لیست Good Reads خودتان اضافه کنید، بروید به اینجا.
خودم می دانم که به احتمال زیاد آخرین وبلاگ نویس ایرانی هستم که درباره ی جومپا لاهیری چیزی می نویسم؛ بعضی ها ماه ها پیگیر انجام یه مصاحبه بودند و بالاخره موفق شده اند. ولی باور کنید اولین بار چند سال پیش بود که توی مجله ی گلستانه درباره ی لاهیری خوندم و باهاش آشنا شدم. به همین خاطر فکر کردم به اینکه حالا که نوشته ام مزیت خاصی نسبت به سایر نوشته ها نداره، بیام و قشنگترین عکس های نویسنده رو اینجا بذارم. می دونم که به نظرتون می رسه که کار سختی نکرده ام و کافیه که یه جستجوی ساده توی گوگل بزنید تا همه ی این عکس ها رو توی صفحه ی اول جستجو ببینید، ولی باور کنید که حداقل دو ساعت وقت گذاشتم و چندین صفحه از نتایج جستجو رو مرور کردم تا اینها رو گلچین کردم اینجا؛ البته نهایتا فهمیدم که همون پیشنهادهای صفحه ی اول بهترین هستند. ولی دوست دارم از دوستانی که فکر می کنن با این کارم به روشهای ناجوانمردانه متوسل شدم، عذرخواهی کنم ولی این کار رو نمی کنم چون این خانم واقعا قشنگه.

(راستی همین کار رو می خوام درباره ی محسن نامجو هم انجام بدم و آخرین کسی باشم که توی وبلاگ های ایرانی درباره اش می نویسه)

۱۳۸۶/۳/۳

وضوح در نوشتار

1- به اينکه فهميده شويد، توجه داشته باشيد و اهميت بدهيد.
2- «سياست و زبان انگليسي» (1946) اثر جورج اورول را بخوانيد. نصيحت هاي عملي بسيار خوبي براي نوشتن قابل فهم دارد.
3- از مثال استفاده کنيد. مثال ها مي توانند بسيار سازنده باشند و شما را مجبور مي کنند به واسطه تعميم مثال ها به آنچه مدنظر داريد فکر کنيد و خوانندگان را نيز در فهم مطلب شما ياري مي کنند. اگر مي خواهيد نوشته شما ابهام بسياري داشته باشد انتزاعيات را رها نکنيد و هرچه مي توانيد از عبارات دست و پاشکسته و بي معني استفاده کنيد.
4- بدانيد که به چه نتيجه اي مي خواهيد برسيد و دلايل و مثال هايتان چگونه آن را تصديق مي کنند و نيز از جواب هايتان نسبت به استدلال هاي مخالف و مثال هاي نقض واضح، آگاه باشيد. اگر اينها را ندانيد نبايد انتظار داشته باشيد خوانندگان تان از آنچه مي گوييد بهره اي ببرند.
5- مزخرف نگوييد، اکثر مردم وقتي اين کار را مي کنند از آن آگاهند.

این پنج نکته را دیگر از سایت Daily Blog Tips برنداشته ام. از مصاحبه ی کوتاه و بسیار جالبی ست که با نایجل واربرتون (که در مقدمه گفته می شود مدرس ارشد فلسفه در Open University است) انجام شده است و در روزنامه ی شرق چاپ شده است. واربرتون خودش وبلاگ نویس است (متاسفانه نتوانستم وبلاگش را پیدا کنم) و تلاش زیادی برای عمومی کردن مباحث فلسفه می کند. توی مصاحبه اش چیز جالبی می گوید: "وضوح در فلسفه بسيار مهم است زيرا زندگي کوتاه است". برای کسی که به مباحث زبان شناسی و فلسفه و ایده های ویتگنشتاینی علاقه دارد، جالب خواهد بود. مصاحبه اینجا ست.

۱۳۸۶/۳/۱

Daily Blog Tips

این سایت Daily Blog Tips هر روز یه سری مطلب می نویسه درباره ی اشتباهات مرسوم وبلاگ نویسان و روش های وبلاگ نویسی موفق (موضوعش خیلی چیپه؟) بعضی وقتها مطالب خوبی هم داره. مثلا این یکی درباره ی اینه که حتا اگه مدتی هیچ پست جدیدی توی وبلاگ نذاشتید، از مخاطبانتون عذرخواهی نکنید چون این کار اغلب تاثیر بدی روی اونها می ذاره:
Do Not Apologize for the Lack of Posts

عشاق جوان


صحنه ی اول: پسر و دختری در یک خیابان فرعی.
در پیاده روی خیابان پسر دو زانو بر زمین نشسته، دختر مقابل او سر پاست و مشخصاً در حال رد و بدل کردن ِ عشق نیستند. در واقع نزدیکتر که می رسیم از چهره ی پسر می فهمیم که از دست دختر ناراحت و کلافه است مثل کسی که جواب رد شنیده است. چند کلمه ی گلایه آمیز یواش از پسر به گوش می رسد و دختر با گل رزی که از باغچه چیده شده ور می رود.
صحنه ی دوم: پسر و دختری در خیابان فرعی ِ بعدی.
شانه به شانه در حال راه رفتن در پیاده رو هستند. دختر به طرز چشمگیری از پسر آراسته تر است. مانتویی مد ِ روز به تن، عینکی بزرگ به چشم دارد و موهایش طبق مدل جدید آرایش شده است. پسر چهره و ظاهری بسیار پایین تر از استاندارهای امروزه دارد. باز هم پسر در حال گلایه و گفتن این جمله که : "به درک، می خوای بیا می خوای نیا." دختر لبخندی بر لب دارد و ظاهراً از اینکه در موقعیت بالاتر قرار دارد خوشحال است.
صحنه ی سوم: پسر و دختر نوجوانی در خیابان بعدی.
به دو دلیل از تشریح این صحنه معذوریم. اول اینکه آنها در پیاده روی آن سوی خیابان راه می روند و دوم اینکه از مشکلات نوجوانان سخت بی اطلاعیم.

هر سه صحنه در بعد از ظهر یک روز گرم اواخر بهار حوالی ساعت ِ 2:30 ظهر اتفاق افتادند(در شرایط عادی فکر نمی کنم زمان مناسبی برای بیرون اومدن و گردش زوج های جوان باشه). در مسیری که برای انجام کاری می رفتم از سه خیابان فرعی ِ پیاپی عبور می کردم که آنها را دیدم و زمانی که بر می گشتم هیچ کس در خیابان نبود.

۱۳۸۶/۲/۲۶

Weebly

Weebly داره یکی از بهترین ابزارهای ایجاد ساده ی سایت در محیط اینترنت می شه. از شروع کار اونها چند ماه بیشتر نگذشته و درواقع Weebly کارش رو همزمان با چند سازنده ی دیگه ی سایت مبتنی بر تکنولوژی Ajax شروع کرد. سایت هایی مثل Google Page Creator، SiteKreator و Synthasite. ولی Weebly به سرعت تونست از رقیباش فاصله بگیره.
Weebly به کاربران اجازه می دهوکه سایت های چندصفحه ای رو به سادگی با drag and drop کردن اینترفیس های Ajax و تنها با چند کلیک درست کنند. بعدش کاربران می توانند اون وب سایت ها رو در یک سرور Weebly ذخیره کنند و یا اونها رو برای استفاده در هر جای دیگه ای download کنند (اگه سایت رو download کنید، میله ی مخصوص Weebly بالای صفحه هم حذف می شه و سایت کاملا مال خودتون می شه). سایت می تونه یک عنصر RSS رو هم شامل بشه. Weebly علاوه بر پشتبانی از ابزارهای استاندارد متنی و تصویری و RSS از سایر عناصر مبتنی بر JavaScript مثل Google Maps و Flickr Badge هم پشتبانی می کنه. می تونید توی صفحه تون به راحتی مطالب همراه باعکس بذارید، فایل های مختلف رو برای download بارگذاری کنید و از ویدئوهای Google Video و YouTube داخل صفحه تون استفاده کنید. یکی دیگه از امکانات خوب Weebly استفاده ی اون از ویدئو برای نشان دادن نحوه ی استفاده از سایتش هست. قراره که به زودی widget های جدیدی مثل Twitter Badge هم به امکانات سایت اضافه بشه.
و اما عیب های Weebly: یکی از مشکلات این سایت کندی اونه که احتمالا به خاطر ترافیک بالاشه (موضوع سرعت برای ما، کاربرهای ایرانی، اهمیت بیشتری داره). یه مشکلی هم که به نظرم این سایت داره موضوع کامنت گذاریه. البته ابزار خاصی برای کامنت گذاری در اختیارتون گذاشته می شه ولی به نظر می رسه که برخلاف کامنت دونی های معمول سرویس های وبلاگ نویسی که کاربرها می تونند از نظرتان همدیگه باخبر بشن، اینجا کامنت فقط برای صاحب سایت یا وبلاگ فرستاده می شه.
Weebly امکان ثبت نام رو باز گذاشته ولی اونها دارند تعداد کاربرای جدید رو محدود می کنند پس اگه نتونستین ثبت نام کنید، صبور باشید و چند روز دیگه دوباره سعی کنید.
خوشبختانه اکثر دوستان وبلاگ دارند و شاید این سایت به دردشون نخوره مگر اینکه بخواهند یه سایت یا وبلاگ دیگه درست کنند و بخواهند که از این ابزار برای این قضیه استفاده کنند. به هر ترتیب بد نیست که یه سری بزنید و ببینید که تکنولوژی Ajax داره چه می کنه. من یه سایت سردستی توی Weebly درست کردم تا ببینم که چطور چیزیه. ببینید.

به نقل از

راستی ما فردا صبح زود می ریم کاشان و قمصر برای مراسم گلاب گیری (+ و +). به همین خاطر فردا و پس فردا کرکره ها پایینه. ولی منتظر عکس های مهدی باشید.

۱۳۸۶/۲/۲۵

با هم نویسی

سایت Portrayl به اعضایش این امکان را می دهد که شروع به نوشتن داستانی کرده و فصل جدیدی به آن اضافه کرده و مهمتر از آن در نوشتن آن داستان با هم همکاری کنند.
هرکسی می تواند شروع به نوشتن یک داستان کند. تنها باید بگویید که داستانتان درباره ی چیست و فصل اول آن را بنویسید. از اینجا به بعد، بقیه هم می توانند مشارکت کنند. سایر کاربران می توانند فصل های بسته نشده را ویرایش کنند، به داستان خاتمه دهند یا فصل جدیدی برا آن اضافه کنند یا اینکه فقط بر هر فصل کامنت گذاشته و نظرشان را درباره ی آن بگویند.
داستانتان را هم می توانید ببندید و مانع ویرایش بقیه شوید و هم می توانید آن را باز بگذارید. داستانها ممکن است به خاطر اینکه کاربران نسخه ی جدیدی از فصول نوشته شده ایجاد می کنند، چند شاخه شده و در مسیر جدیدی بیفتند.
در حینی که داستان در حال توسعه است، می توانید از طریق RSS هر کدام از شاخه ها را تعقیب کنید. وقتی داستان تمام می شود، می توانید آن را به فرمت PDF درآورید. متاسفانه نمی توانید در صفحات مختلف عکس بگذارید و داستان فقط متنی است. مشکل دیگر اینکه خط فارسی را راست به چپ نمایش نمی دهد و این نوشتن و خواندن آنها را مشکلتر می کند. من یه داستان الکی شروع کردم؛ می تونید اینجا ببینیدش. راستش کل قضیه رو فکر کنم باید به عنوان تفنن دید. من فکر نکنم به جایی برسه!

به نقل از

غذا با لیمو

یه زمانی، گلپایگان که بودیم، علی بدجوری شیفته ی کتاب مورچه ها نوشته ی موریس مترلینگ شده بود و مدام توی جلسات هنری دانشکده از اون کتاب نقل قول می کرد و با الهام از مطالبش شعر می گفت و ... . من و سایر دوستانش هم مدام سربه سرش می ذاشتیم و می گفتیم که خوب شد تو یه کتابی خوندی (باور کنید ما نامردتر از خود علی نبودیم)؟ حالا نقل من و شعرهای منصور اوجی هم همینه. گفتم یه بارگی چندتا از بهترین هاش رو بذارم و هم شما راحت بشید و هم من (البته اصلا قولی نمی دم که بعدا دوباره وسوسه نشم). واقعا زیبا هستند:

نسترن
غرق گل وُ شکوفه خمیده است زیر بار
انگار زیرِ برف
گر بشکند، چه حیف
ورنه، گلاب ها به قدح ها وُ عطرهاست
یا خود هزار شانِ عسل در سپیده دم.


دلیل
مرنوی عشقبازی گربه ها بود وُ
سحرخیزی من

سحرخیزی من بود وُ
چیدن بهارهای نارنج

چیدن بهارهای نارنج بود وُ
خوشبوئی اتاق

خوشبوئی اتاق بود و
نوشتن این شعر

شعری که با سادگی بیادش می آورند
به وقت عشقبازی گربه ها
سالی دوبار
حتی شما!


شما چه می گوئید؟
لیموچینان گفته بودند:
- "گرگ ها، در برف به آبادی می ریزند!
و کفتارها، پس مانده خوارِ گرگانند،
گرگ ها!...

و شکارچیان می گفتند:
- "بهترین هیمه های جهانند
لیموبنانِ خشک
نرم می سوزند وُ چرب
دیر می پایند وُ دراز!...

و من می گویم، اما -
"تناول، با دوست، نیکوست
و غذا، با لیمو گوارا!...

و شما چه می گوئید، ها؟


توت ها
شگفتا
که بِهر بهار
زمین را کک مگی می کنند وُ
لبان تو را سرخ وُ
دلِ مرا مشتاقِ گناه

این توت ها
توت های سیاه.

باغ و جهان مردگان، منصور اوجی، نوید شیراز، چاپ اول، 1382

۱۳۸۶/۲/۲۴

گفتگو در کامنت

نمی دونم شما هم این مشکل من رو دارید یا نه؟ ببینید با استفاده از feed reader ها راحت متوجه می شید که یه سایت یا وبلاگ کی به روز می شه (بخصوص اگه لیست سایت ها و بلاگ هایی که هر روز می خواهید چک کنید زیاد باشه، اون ها خیلی مفیدن)! feed reader هایی مثل Google Reader و Netvibes (که من از دوتاشون استفاده کردم و ازشون راضی ام).
ولی اینکه وقتی واسه ی یک مطلب توی وبلاگی کامنت می ذارید، بتونید دیالوگی رو که احتمالا طی کامنت های اون مطلب برقرار می شه تعقیب کنید، یه مساله ی دیگه ست! فرض کنید توی کامنت خودتون شما یه سوالی مطرح می کنید و می خواهید که ببینید که نویسنده ی اون مطلب یا سایر خواننده ها چه جوابی به اون سوال می دن؛ مدام باید سربزنید به اون مطلب و ببینید که کامنت جدیدی روی اون مطلب گذاشته شده یا نه؟
coComment این مشکل رو حل کرده (هیچان زده می شویم). طرز کار باهاش نسبتا ساده است (اینجا). محمد قبلا این سرویس رو به من معرفی کرده بود ولی من هم گفتم یه چیزی درباره اش بنویسم شاید به دردتون بخوره.

روزنامه ی شرق

روزنامه ی شرق دوباره درآمد. این روزنامه را دوست دارم و اوقات زیادی به خواندن مطالبش سپری می کنم (مثل علی). می خواستم به مطلبی از آن در شماره ی امروز لینک دهم که درباره ی اسلاوی ژیژک بود ولی سایت روزنامه هنوز احیا نشده است. یکبار از ابراهیم اردشیری شنیدم که از سعید نقل می کرد که اخیرا ژیژک را کشف کرده است. موضوع مال چند سال پیش است و امروز ظاهرا ژیژک مد روز است.

بعد التحریر: سایت شرق با قالب جدید راه افتاد.

صحبت کودکان

گفت: آفت صوفيان در صحبت کودکان و در معاشرت اضداد و در رفيقي زنان است.
...
بعد از وفات به خوابش ديدند، گفتند: خداي عزوجل با تو چه کرد؟
گفت: بيامرزيد.
گفتند: به چه سبب؟
گفت: به برکت آنکه هرگز هزل با جد نياميختم.

مکتب عرفاني تبريز، کاظم محمدي وايقاني، نشر نجم کبري، چاپ دوم، 1385

۱۳۸۶/۲/۲۲

دلیل

تا دست نبری به انتحار

(مثلا آب دادنِ به باغچه ای
دان دادنِ به کبوتری
خریدِ روزنامه ای
خوردنِ سیبی
نشستنِ به تماشا بر لبِ دریای چشمی
نوشتنِ شعری
و یا ...!)

برای هر صبح - بیداریت از خواب
حتما، دلیلی داشته باش!

باغ و جهان مردگان، منصور اوجی، نوید شیراز، چاپ اول، 1382

به زمستان

تقصیر من نیست؛ نوزاد همسایه امشب خواب ندارد و مدام ونگ می زند. خواب نگذاشته برای برای من و مادرش. و من هم از شعرهای منصور اوجی خیلی خوشم می آید:

بادامِ تر را به بهاران خوش دانسته اند.
و انجیرِ بَش را به تابستان.
و به خزان
انگورِ لعل.

انارِ میخوش را من، اما چیزِ دیگری میدانم
و دان کردنش را در آفتابِ زمستانِ عصر.

باغ و جهان مردگان، منصور اوجی، نوید شیراز، چاپ اول، 1382

یه هایکو

نمایشگاه کتاب که بودم، یه مجموعه ی هایکو دیدم به ترجمه ی نیکی کریمی. چند تا از هایکوها رو خوندم. همین یکی یادم مونده:

شبنم صبحگاهی
به هیچ کار دنیا نمی آید.

آگهی برای یک شعر

اغلب اشعار پروین اعتصامی چنگی به دلم نمی زنند ولی شنیده ام که قطعه ای حزن انگیز دارد درباره ی گم شدن ناگهانی گربه اش. کسی (علی یا رضای خاصی مد نظرمه) اطلاعی دارد از آن؟

۱۳۸۶/۲/۲۱

دیالوگی در مصلا

من: سلام. شبستون اینجاست مرد حسابی؟
دوستم: سلام. ول کن تو رو خدا! مردم از خستگی.
من: ها! من هم خسته ام شد. چی گرفتی حالا؟
دوستم: من والله هیچی، دو تا بیشتر نگرفتم. خودت چی گرفتی؟
من: باور کن هرچی کتاب زیر یک و پونصد بود، من درو کردم. یه بیست تایی شد فکر کنم. از داستان و فلسفه و شعر و چی می دونم هرچی که به ذهنت بیاد. از ویتگنشتاین تا یغما گلرویی.
دوستم: یه خورده بشینیم بعد بریم یا ...
من: نگفتی چی گرفتی؛ ببینم!
دوستم: ها؟ راستی می گم مصلا هم خیلی بزرگه ها!
من: بده ببینم! آره، ولی نمایشگاه سرسبزتر بود.
دوستم: اون که آره!
من: چی؟ لنین؟ این یکی چیه دیگه؟ استالین!
دوستم: خوب بریم؟

عصر جمعه

زن: گفتین چی بود اسمش؟
راننده: اعدام.
زن: اعدام! چیه آخه؟ خیابون اعدام؟
راننده: میدون اعدام! همه می شناسن. از هرکی بپرسی اونجا، نشونت می ده.
زن: آها!
راننده: خیابون خیام، میدون اعدام.
زن: چرا امروز خیابونا خلوته؟
راننده: جمعه است آخه!

اصول پنجگانه ی حماقت

و در رمضان سنه ی ست و ثلاثین و خمس مائه، قومی مزدکیان (که از چندگاه باز اسماعیلی شده بودند اما بر طریقه ی مذهب خود) دعوت پوشیده می کردند و خرافات و هذیانات از آن جنس که ایشان گویند، می گفتند. و ایشان خود را پارسیان خوانند. و واضع مذهب ایشان مانی بوده است: مردی احمق معتوهی و به هیچ دین و دیانتی قایل نبوده و به هیچ پیغمبری ایمان نداشته؛
و خواستم که برخی از عقیدت این گم راهان یاد کنم: قال النبی، صلی الله علیه و سلم: اذکروا الفاسق بما فیه لکی یحذره الناس. و اصل قاعده ی مذهبشان آن است که نشاید هیچ کس را بیازارند، نه حیوان و نه نبات، تا بدان حد که میخی نشاید به زمین فرو کوفتن که زمین را از آن رنج رسد؛ و دو زن را بهم نشاید داشتن که هر دو را رنج رسد؛ و طلاق نشاید دادن و برده نشاید خریدن؛ و پنج گناه است که هر که از این ها یکی بکند هرگز از دوزخ رستگاری نیابد: خون ریختن بناحق؛ و دو زن در یک وقت داشتن؛ و با مخالف وصلت کردن؛ (و) به زبان و جوارح مردم را آزردن. و در حال بعث و نشر و مبدا و معاد "تناسخ" گویند. ...
نعوذ بالله من هذا الاعتقاد! و حق یکی است و باقی همه باطل. و فرقه ی ناجیه یکی، و دیگر فرق همه هالک، "لیمیزالله الخبیث من الطیب".

جامع التواریخ، خواجه رشید الدین فضل الله همدانی، به کوشش محمدتقی دانش پژوه و محمد مدرسی (زنجانی)، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم 1381

۱۳۸۶/۲/۱۸

سلوک اخي فرج

جامي در نفحات بيان مي کند که اخي فرج گربه اي تربيت کرده بود که صاحب رفتارهاي جالب و عجيب بوده است و دو نمونه از کارهاي او را جامي نقل کرده است که قابل توجه است.
از احوالات گربه ي او دو حکايت را درج کرده اند ولي از خود او، مريدان و شاگردان او، شيوه ي سلوک او و کلمات و اقوال او چيزي را درج نکرده اند.
او در روز چهارشنبه ي غره ي رجب سنه ي سبع و خمسين و اربع مائه (457) از دنيا رفته است و قبر وي در زنجان است.

مکتب عرفاني تبريز، کاظم محمدي وايقاني، نشر نجم کبري، چاپ دوم، 1385

خانه ی ما را اکثرتان دیده اید. مگر من کی هستم که بخواهم به این گربه یا صاحبش بخندم. روی شوفاژ جلوی پنجره ی حال کوچکمان یا اصلا ننشسته ام یا کم نشسته بودم تا همین امشب. وقتی امشب نشستم آنجا دیدم که از این زاویه خانه ام را ندیده ام و به سرعت فهمیدم که این دیدگاه هم به زودی کهنه می شود و تکراری.
حالم خوب نیست. خسته شده ام از اینکه هر روز منتظر تعطیلی آخر هفته باشم. فکر کنم مدام به اینکه شکمم را چطور تو بدهم یا دخانیات را چطور کنار بگذارم.
شاید وقتش است که توهم کوله پشتی ام را بیندازم توی سطل آشغال توی آشپزخانه. تولدی دیگر در راه نیست. لبخند بزن.

۱۳۸۶/۲/۱۷

عناصر رويا

چندين فرايند وجود دارند که طي رويا ديدن به کار مي پردازند که اريش فروم به نحوي موجز و روشن آنها را در کتابش، زبان از ياد رفته (1957) ، توصيف مي کند. فروم توضيح مي دهد که روياها به تاويلي نياز دارند که بايد با زندگي و تجارب رويابين همنوا شده باشند. فروم انديشه هاي فرويد پيرامون مولفه هاي گوناگون در روياها را به ميان مي کشد:
فرويد روياي حقيقي را که بيان اميال پنهان ما هستند، "روياي نهفته" مي نامد. نسخه ي کژديسه ي رويا، آنگونه که ما به خاطرش مي آوريم، "روياي آشکار" است. روندهاي اصلي که عمل رويا به واسطه ي آنها روياي نهفته را به روياي آشکار ترجمه مي کند، عبارتد از: فشرده سازي، جانشين سازي و شاخ و برگ دادن ثانويه. مراد فرويد از فشرده سازي اشاره به اين واقعيت است که روياي آشکار بسيار کوتاه تر از روياي نهفته است. روياي آشکار پاره اي از مولفه هاي روياي نهفته را به کنار گذاشته، تکه هايي از عناصر گوناگون را تلفيق و آنها را در روياي آشکار به صورت يک عنصر جديد فشرده مي کند ... فرويد روند جانشين سازي را براي براي اشاره به اين واقعيت به کار مي گيرد که عنصري از روياي نهفته، و اغلب عنصري بسيار مهم، توسط عنصري مهجور در روياي آشکار، و بطور معمول، عنصري که کاملا بي اهميت جلوه مي کند، بيان مي شود.

روايت در فرهنگ عاميانه، رسانه و زندگي روزمره ، آرتور. آسا برگر، محمدرضا ليراوي، انتشارات سروش، چاپ اول، 1380

فروید اولین فصل کتاب تعبیر رویا را چنین می آغازد:
In the following pages, I shall demonstrate that there is a psychological technique which makes it possible to interpret dreams, and that on the application of this technique, every dream will reveal itself as a psychological structure, full of significance, and one which may be assigned to a specific place in the psychic activities of the waking state. Further, I shall endeavour to elucidate the processes which underlie the strangeness and obscurity of dreams, and to deduce from these processes the nature of the psychic forces whose conflict or co-operation is responsible for our dreams.

۱۳۸۶/۲/۱۶

*عشق پشت باجه هاست

صبح:
پسر پشت باجه ی بانک ایستاده است. دختر آن سوی باجه نشسته است. پسر مثل همه ی ساکنین ِ این مملکت می خواهد قسط بدهد. یکی می گفت ماه برای اونهایی که قسط یا اجاره می دهند دو سر دارد.
پسر شروع می کند با نخ ِ خودکار ِ روی باجه که البته خودکارش کنده شده و نخ را یکی حسابی گره گرهی کرده است ور می رود. شروع می کند به باز کردن ِ گره های نخ. آنی متوجه می شود که دختر ِ بانکدار دارد نگاهش می کند. می بیند که دختر به او لبخندی زده و نگاهش را تصنعی می دزدد. در نگاه ِ دختر عشق هست. نگاهی است که از پسر نجات می طلبد. از پسر می خواهد که گره های زندگیش را مثل گره های نخ باز کند. پسر بدش می آید از آن نگاه.
شب:
پسر از صبح تا حالا حال ِ تهوع دارد. می داند که دلیلش چیست. تعجب می کند که چرا برای چیزی به آن کوچکی تهوع گرفته است.
---
* عنوان مطلب هیچ چیز ِ خاصی نیست. راستش می خواستم طنز بشه ولی ظاهرا که اصلا نشد.
پ.ن: یکی دو تا تغییر دوستان پیشنهاد کردند که من لحاظ کردم.

۱۳۸۶/۲/۱۴

عارف و من

احتمالا عارف قزويني را با اين شعر زشت کمتر مي شناسيد:

زبان ترک از براي از قفا کشيدن است
صلاح پاي اين زبان ز مملکت بريدن است
دواسبه با زبان فارسي از ارس پريدن است
نسيم صبحدم برخيز
بگو به مردم تبريز
که نيست خلوت زرتشت
جاي صحبت چنگيز

اينها هستند منابع و ريشه هاي سوءتفاهمي که امروز بين ترک ها و فارس ها مي بينيد. ايکاش عارف مي دانست که من و امثال من تنها با اين زبان زيباست که مي توانيم با پدران و مادرانمان سخن بگوييم، دوست داشته باشيم و دوست داشته شويم.
و ايکاش مي دانست که من هيچوقت درباره ي زبان او چنين آرزوي فاشيستي اي نداشته ام و نخواهم داشت.

مجله ي ايرانشهر، شماره ي 2، 18 اکتبر 1923

۱۳۸۶/۲/۱۲

ساختمان يک حکايت کلاسيک

1. گويند وقتي که در مصر بوده به قنادخانه اي درآمده
2. شربتي طلبيده
3. قنادي در مقابل جواب تلخي داده
4. حضرتِ خواجه را بحر قهر به خروش آمده
5. در دم مجموع قنادخانه هاي مصر خراب شده
6. چون به پادشاه مصر از اين معني خبر داده اند
7. فرموده که وي را دلجويي کنيد، شايد که آتش غضبش فرو نشيند

مکتب عرفاني تبريز، کاظم محمدي وايقاني، نشر نجم کبري، چاپ دوم، 1385

۱۳۸۶/۲/۱۱

باتلاق

يکي به اسم آرتور کوستلر گفته که:
حاصلخيزترين منطقه از نظر ذهني همان ساحل باتلاقي بين خواب و بيداري است.

من مدتهاست که در اين باتلاق دانه اي يا جوانه اي نکاشته ام و شتابان بي ديدنِ جوانه اي سبز از آن گذشته ام.