۱۳۸۶/۳/۷

مرشد و مارگاریتا

اگه مرشد و مارگاریتا رو خوندید و تا حالا دچار توهم نشدید، شبها منتظر ولند نیستید یا با هر تکون پرده ی اتاقتون انتظار دیدن یه گربه ی سخنگو رو ندارید حتماً کتاب رو خوب نخوندید.
این رمان برتر ِقرن که یه داستان تخیلی است، ماجرای سفر شیطان به شهری در روسیه است. این رمان در سالهای آخر زندگی ِ نویسنده اش، میخاییل بولگاکف، نوشته شده و نویسنده قبل از اتمام پرداخت ِ چهارم از دنیا می ره و بیوه اش کار رو تکمیل و به چاپ می سپره.
اگه اهل خوندن یه رمان روسی 400-500 صفحه ای هستید در خوندن این یکی تعلل نکنید.

۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام
من اینو نخوندم
ولی فکر کنم ادبیات روسیه رو که هنوز متاسفانه شروع نکردم با داستایوسکی شروع کنم

خیلی عقب مونده م دیگه

در ضمن ممنون که وبلاگ ما هم سر زدین: راستش این مدت که کن بود گفتم مطلب کم تری بنویسم تا مطالب یه دست باشه ...
از طرفی دارم روی یکی از کارایی که تو وبلاگ گذاشتم کار می کنم بلکه فیلمش کنم اگه بشه ... اون نفسم رو فعلاً بریده و خیلی وقته نتونستم هیچ چیز جالبی که خوشم بیاد واسه وبلاگ بنویسم .

بعدم از اینکه اسم آقا محسن رو به نویسنده های وبلاگ اضافه کردین ممنونم
من هی زحمت می ذارم گردن شما و البته شماها هم همه خیلی به من لطف دارین

نامه فدایت شوم شد. بسه دیگه

Forough گفت...

salam
man bazam farsinevisam ghat zad, vali mikhastam begam ke koli moshtaghe khoondanesh shodam vali vaght 400-500 safharo nadaram :( fekr konam bayad bezaram vase 3-4 sale ayande. age yadet moond yadam biar ke bekhoonamesh.

با وجودت ز من آواز نيايد كه منم گفت...

خيلي باهاش حال كردم. يادمه يك جايي توي فيلم دروازه نهم گفته مي‌شه كه جهنم هم براي خودش فهرمان‌هايي داره. از نظر من بولگاكف هم يكي از همين قهرمان‌ها است. توي عمرم چنين داستان جذابي را از شيطان نه خودنده‌ و نه شنديده بودم. خصوصاً اونجا كه از پيطرس پيلاطيوس در اون سحرگاه صحبت مي‌كنه.

Mehdi گفت...

آقای اعرابی
اول خوش آمدید. راستش منم لذت بردم از این همراهی ِ داستانها با هم. و از اون تیکه ای که می گید منم بسیار خوشم اومد.

سیامک گفت...

همین الان فصل مهمانی را تمام کردم. نمیدونم که چی باید بگم. فقط دیگه نمی تونم ادامه بدم. از ترس اینکه ولند و دار و دستش یهویی در اتاقم را بزنند و از من چیزایی رو بخوانند که ....
نمیدونم. نمیدونم.

فرزاد گفت...

اول سلام
میدونید بحث اصلا بحث ترس نیست بحث یه آدم تنهاس که از همه ذله شده ؛ آدمی که نه از عوام خوشش می اد و نه دیگه طاقت آدم های به ظاهر مدرن رو داره که به سادگی خیلی چیز ها رو بی دلیل رد می کنن و برای اینکه تو رو یه نویسنه بدونن ازت کارت می خوان!

قصه تلخ نداشتن آرامش توی دنیای مدرن ودل خستگی های آدم این دوره زمونه آدمی که از معنویت فراریه و با مغز و عقل ناقصش می خواد مسائل رو بدون دخالت یه نیروی فرا بشری تحلیل کنه
از ظلم و گرسنگی افراد جامعه ؛ از لذت و آسایش گناهکارا( مجلس رقص) از بزدلی که بزرگترین گناهه! خیلی بحث ها زیاده اما فقط ترس واقعا کمی خنده داره!!