۱۳۸۴/۸/۲۳

لبخند قدیم، پشت یک ضد هوایی

امشب که از سر کار برمی گشتم، دیدم یکی نشسته توی پیاده رو کنار دیوار و یه سری آت و آشغال جلوش پهنه. گذری قیافه شو دید زدم؛ معتاد می زد. همینجور که رد می شدم دیدم که مرده یه سری عکس جلوش گذاشته. من فقط دو تا از عکس هاشو تونستم تشخیص بدم. یکی مال یه نوزادی بود که خوابونده بودند روی یه قالی قرمز و از بالا ازش عکس گرفته بودند و اون یکی مال جبهه بود؛ سه نفر با لباس سربازی نشسته بودند تنگ هم پشت یه ضد هوایی و رو به عکاس و ما لبخند می زدند.

۱۱ نظر:

جواد حيدري گفت...

سلام ناصر جون
بله به قول بچه ها این پست های آخر خیلی جالب بود
یه زمانی مرید های احمق برای به خیال خودشون بالا بردن مرادشون هر چی تو اون فکر کوتاهشون بلند اومد, گفتن. حالا یه عده هم باور کردن. تو هم که جکستان حلاجی حلاج راه انداختی. لااقل یه آلارمی یه وارنینگی

Naser گفت...

بابا ما کی باشیم بخواهیم حلاج رو حلاجی کنیم. فقط دوست داشتم بچه ها هم توی قسمت های اون کتابی که من خواندم باهام شریک باشن.
فدای تو، ناصر

ناشناس گفت...

Naser jan ghabl az har chiz az pinglish neveshtanam ozr mikham!
Matlabet jaleb bood, mitoonam begam ta be hal hich tosifi natooneste bood inghadr amigh room tasir bezare. oonghadr amigh ke fekr kardam khodam shahede majara boodam. Shayad ham.... !! Ye piremarde ke tooye meydoone daneshgah ye basati pahn karde rooye ye parcheye rango roo rafte va pare , kenaresh ye tablooye shiko taro tamiz gozashte ke roosh neveshte " Life sale".....

ناشناس گفت...

سلام !

نمی دونم چه ربطی داشت که به ذهنم اومد . امّا امروز بار دوم بود که اين بچه کوچيکا که
با قناری و مرغ عشق و انواع ديگر مرغ ، مثلاً فال ميگيرن ، تو مترو به من گير دادن . يعنی
اومد نشست کنارم زل زد که يعنی بخر ! اما من نخريدم ! ( با اين توصيف هايی که از خودم کردم ياد شکلک بنفشه ی ياهو افتادم !)
کلّاً الان دارم ياد مسائل بی ربط می افتم . نميدونم قيافم شبيه چی شده بود که انقد حس می کرد به فال (!!!) احتياج
دارم .

حالا فال ! ! !

Naser گفت...

سلام
فروغ جان ممنون از لطفت.
قضیه ی Life Sale خیلی جالبه.

سلام نازنین
اینجاش خیلی جالب بود:
نميدونم قيافم شبيه چی شده بود که انقد حس می کرد به فال (!!!) احتياج
دارم.
همین مرده که گفتم اتفاقا چند روزه که عکس ها رو جمع کرده و فقط فال می ذاره جلوش.

ناشناس گفت...

really ?!
believe me I don`t know that man ! that`s called telepaty or s.th like that !(?)

ناشناس گفت...

سلام مي خواستم پشت اون كامنتي كه براي معرفي گذاشتم حال مريمم بپرسم .بعد ديدم خنده داره ووبلاگ كه جاي احوالپرسي از خانم بچه ها نيست !

ناشناس گفت...

سلام ناصر جان
این چهره زشت اجتماع را زیبا توصیف کردی
(جمع زیبایی و زشتی)

ناشناس گفت...

shahram said : ;)

سلام
امروز تازه فهميدم که مي شه واست پست گذاشت
به شانس من هميشه از اين کتابفروشهاي 3 تا 500 تومن مي خورن .
تو نمي دوني چرا ؟

ناشناس گفت...

سلام
نمی دانم چرا عکس توصیفی شما از این مرد پشت ضد هوایی ،این قدر مرا غمگین کرد . آیا این مرد از گذشته خود پشیمان بود ؟

داستان های پابرهنه گفت...

وبلاگ داستانهای پابرهنه به روز شد