۱۳۸۷/۸/۲۷

درباره‌ ی یادآوری تجربه های تلخ

تنها کسی که مطمئن بودم در این کسادی بازار وبلاگ و کامنت، روی مطالب نقل قولی از پوپر کامنتی خواهد گذاشت، علی فتح اللهی بود. گفته است که نظر پوپر که در این دو مطلب آورده ام، سطحی بوده و نظرش را جلب نکرده است. من خودم هم تاحدی با گفته‌اش موافقم. درواقع به نظرم من هم در هر دو مطلب، پاراگراف‌های دوم از پاراگرف های اول یکجورهایی گسیخته‌اند. درواقع منظور من هم از این دو مطلب، همان پاراگراف های اول بوده ولی چون دیدم که ظاهرا منظور پوپر چیز دیگری بوده، امانتدارانه دیدم که پاراگراف‌های دوم را هم بیاورم. شماره ‌گذاری پاراگراف‌ها هم برای برجسته کردن همین دوپارگی مطالب بوده است. پس قبول دارم که پاراگراف دوم بیشتر احساسی است و اگر اشتباه نکنم ذات سخنرانی (در مقایسه با مقاله‌ی مکتوب یا کتاب) همین را می طلبد.
اما عمیقا اعتقاد دارم که صِرف تلاش و هزینه (حتا زیاد) لزوما به دموکراسی و آزادی ختم نمی‌شود. نمونه‌هایی را که پوپر به دست می‌دهد، به راحتی می توان بسط و گسترش داد. در تاریخ جنبش‌های آزادی‌خواهانه نیز مثل بازار تجارت، نمونه‌های موفق علی‌رغم در اقلیت بودنشان بیشتر از خیل موارد شکست خورده و ورشکست شده به چشم می‌آیند و کمتر کسی یاد جنبش‌های لت و پار شده می‌افتد. چه بسا برخی بخواهند پیروزی جنبش‌های کامیاب را هم به حساب مجاهدت‌های گذشته بگذارند ولی من نیز اعتقادی به سیر لزوما رو به بهبود و پیشرفت تاریخ ندارم. لااقل این را می دانم که خودِ دوره‌ی بهروزی و کامیابی نیز به هیچ وجه غیرقابل بازگشت نیست.
اما اینکه چرا یادآوری این تجربه های تلخ (پاراگراف‌های اول) به نظرم جالب آمد؛ یکی اینکه بگویم ما در این راه چقدر تنها هستیم. حتا تاریخ نیز اصلی و قاعده ای ندارد که ما را امیدوار به بهبودی محتوم کند کما اینکه همه‌ی این ملت‌های کوچک و بزرگ تنها بوده اند. نباید به کسی امید بست. خودمانیم و خودمان. البته و صد البته همیشه ممکن است که در دوره ای، مطالبات یک جنبش با یک جریان خارج از این بازی داخلی همسو شود و به آن یاری رساند (مثلا شکوفایی یا رکود اقتصاد جهانی)؛ همانطور که مطالبات جنبش مشروطه‌ی ایران با اغراض سیاسی دولت انگلستان بر علیه روسیه همسو شد و جنبش مشروطه در این میانه منتفع شدند. البته بدیهی‌ست که عکس این ماجرا نیز کاملا محتمل است.
دلیل دیگرم برای ذکر تجربه های تلخ ملت های دیگر، یادآوری این نکته است به خودم و خودهای افسرده‌ی‌مان که نباید زیاد هم آه و ناله برآورد؛ درواقع ملت‌های بسیار دیگری، هزینه های بسیار سنگین‌تری پرداخت کرده‌اند. منظورم این است که نباید تجربه ی جنبش دوم خرداد را جلوی رویمان بگذاریم و هی غصه بخوریم. حالا مگر چه شده است اصلا؟ به قول علی چه بسا با محاسبه‌ای عقلانی و غیر‌ا‌حساسی ما برد بزرگی هم کرده باشیم؟ (و دلیل این همه امیدواری/جوزدگی پیروزی اوباما بود و دلیل لینک به مطلب پریسا دادم هم همین یادآوری بود)
اما معنای انتخاب در این میانه که علی گفته "هر آدمی میتونه بره از یه جایی مثل ایران" (که می دانم و می داند که به این سادگی ها هم نیست)؛ من هم مثل نازنین اعتقاد دارم که آزادی یک غایت است. ولی فکر می کنم آزادی یگانه غایت زندگی نیست؛ مثلا مگر سلامتی یک غایت نیست؟ دانایی/ تحصیل چطور؟ و مگر اصلا صِرف رفاه و برخورداری از مواهب مادی زندگی یک غایت نیست؟ چرا جای دوری برویم: زنده ماندن و زندگی کردن در این اطراف مگر خوردش یک غایت نیست؟ آیا حق داریم که برای رسیدن به آزادی از همه‌ی اینها بگذریم؟ به نظرم موضوع انتخاب فردی/جمعی اینجاست که پیش می آید. چند راه حل کاملا منطقی به ذهن من می رسد:
1- یکی از این راه‌ حل ها (انتخاب‌ها) مبتنی‌ست بر وزن‌دهی به تمام آمال و غایات زندگی. یعنی به هر کدام از این غایت ها وزنی ولو تخمینی بدهیم و بدین ترتیب با سبک و سنگین کردن‌شان خود را ملزم نکنیم که مثلا برای برخورداری از غایت آزادی (حتا اگر به تنهایی وزن بالایی داشته باشد) حتما خودمان را به کشتن بدهیم (آدرم عاقل/زرنگ) و یا اینکه با عوض کردن محیط زندگی و البته به حداقل رساندن برخی از برخورداری ها (مثل برخورداری از موهبت زندگی در خانه ی پدری، زبان مادری و امثال آن)، امکان فراهم شدن تعدادی دیگر از این آمال و اهداف زندگی را برای خودمان فراهم می کند (آدم عاقل/تکنسین/مهاجر)
2- یک تیپ آدم دیگری هم هست که فکر می کند تجربه نشان داده است که محیط‌هایی که به غایتی مثل آزادی فردی بها/وزن بیشتری داده اند، میزان متوسط برخورداری شهروندان‌شان از بقیه‌ی غایات زندگی نیز بالاتر از سایر محیط‌ها بوده است (آدم خام/دانشجو). دقت کنید که دیگر ارزش گذاری/وزن‌دهی فقط فردی نیست بلکه مربوط است به ارزش‌های اجتماعی مورد حمایت عرف، قانون. چنین آدمی به این نتیجه می‌رسد که پس چرا با کمک به اصلاح محیط زندگی (همان عرف و قانون) متوسط برخوردای جامعه را بالا نبرد؟ اما به هر ترتیب این تیپ آدم‌ها نباید فراموش کنند که اولا این اصلاحات در محیط زندگی کاری پرهزینه، پرخطر و حتا بازگشت پذیر است و ثانیا با این کار فقط متوسط برخورداری افزایش می‌باید و چه بسا که افراد زیادی باشند که میزان برخورداری‌شان از مواهب و غایات زندگی در جامعه‌ی آزاد کمتر از جامعه‌ی بسته‌ی سابق باشد. به نظرم این دو همان دو نکته‌ای است که پوپر در دو گفتار یاد شده، یادآوری می‌کند.

۲ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

من تقریبن با تمام حرفات موافقم ناصر جان اما بعضی از این حرفا جای بحث بیشتری داره. ایشالا چند وقت دیگه میام ایران اگه شد صحبت میکنیم. مرسی که جواب دادی

ناشناس گفت...

این تحلیل ها در هر صورت جالبه...