۱۳۸۷/۹/۵

اسپنسر پیره

اتاقِ اسپنسر پیره کنار آشپزخانه بود. شصت سالی داشت، شاید هم بیش تر، ولی یک جورهایی نصفه نیمه با زندگی حال می کرد. وقتی به اسپنسر فکر می کردی آخرش می پرسیدی اصلاً برای چی زنده است، فکر می کردی این بابا که رسیده آخرِ خط. اما اگر در موردش این جوری فکر می کردی سخت در اشتباه بودی: این جوری معلوم بود خیلی بهش فکر کرده ای. اما اگر درست به اندازه ای که لازم بود بهش فکر می کردی نه بیشتر، می فهمیدی کارش درست است. او به روشِ خودش تقریباً همیشه از همه چی نصفه نیمه لذت برده بود. من خودم وحشتناک با همه چی حال می کنم، ولی فقط یه مدت. گاهی وقت ها این باعث می شود آدم فکر کند پیرپاتال ها وضع شان بهتر است. ولی من جام را عوض نمی کنم.

هفته ای یه بار آدمو نمی کشه، جی دی سلینجر، برگردان لیلا نصیری ها، داستان من خلم، نشر نیلا، چاپ اول 1387

۲ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

خوب آره پیرمردا اصولن نصف نیمه حال میکنن. اینجوری راحتن خوب

Sohail S. گفت...

یعنی چی نصفه نیمه؟ نمی فهمم. :-/