یه اتفاق جالب داره برای حافظه ام می افته. بعضی خاطرات خیلی قدیمی و از یاد رفته دارن باز به خاطرم می آن. فکر می کنم بعضی از قسمتهای نگهداری خاطرات گذشته ی دور دارن دوباره فعال می شن. بیشتر این خاطرات قدیمی مربوط به خانواده است. خاطره ای از برادرم وقتی که 6-7 سالش بود یا از خواهرم حدود 10-12 سال پیش یا از مادرم وقتی که حتی نمی دونم چند سالم بوده. از پدرم که توی بچگی چه شعری می خوند و منو چطور صدا می کرد. نکته ی جالب توجه همه ی این خاطرات (که البته شاید هم نشه زیاد قدیمی خوندشون) اینه که اغلب خاطرات از یاد رفته هستند، چیزهایی که فکر نمی کنی هیچ وقت یادت بیان. گاهی خاطره ای متعلق به شخص دیگری، گاهی یک تصویر و گاهی حتی یه بو قسمتی از این آرشیو رو فعال می کنه. فکر می کنم دلیلش این باشه که چون تصویر جدید و خاطره ی جدیدی از بعضی افراد و قسمت های زندگی ندارم، ذهن شروع به بازیابی و به یاد آوری بعضی از این خاطرات گذشته می کنه. چون در واقع این افراد از زندگی من حذف نشدن و من بهشون فکر می کنم و فقط تصویر به روزی ندارم. این روند اولش زیبا و حتی هیجان انگیزه اما بعد کم کم روی غم انگیزش پیدا می شه و اون درک این واقعیته که برای همیشه از برخی بخش های مهم زندگیت که خواه یا ناخواه بهشون تعلق داری دور و جدا خواهی بود.
۹ نظر:
من شخصا همچین تجربه ای ندارم یعنی یادآوری چیزهای فراموش شده. ولی فکر می کنم همونطور که گفتی هم جالب و هیجان انگیز باشه هم غم انگیز. غم انگیز چون یه جور نوستالژی داره بصورت طبیعی و حتا غیرمنطقی به دوران کودکی. اما "برای همیشه" و "دور و جدا" چرا؟
براي منم پيش اومده اين يادآوريهاي عجيب خاطرات. هيچ وقت هم نتونستم تحليلش كنم.
این بخاطر تغییر محیط هم هست. من مرتب جزئیاتی از گذشته (طبیعتا ً از ایران)یادم میاد و گاهی زیاد تکرار میشه و تکرارش اذیت کننده میشه. شخصا ً فکر میکنم خوب باشه که نگذاریم اینها باعث عدم پذیرش تغییر و محیط جدید بشه. یک جورایی رفتن به استقبال تجربه ی ماجراها و زندگی های جدید... به نظر شما این دید درسته؟
این تجربه خیلی جالبه هر چند همونطور که گفتی ممکنه غم انگیز هم باشه. من فکر کنم یکی دو مورد رو یادم میاد. اگه اشتباه نکنم این مال اولین جدایی طولانی از خانواده ست. منظورم اینه که احتمالا بعد از اینکه بتونی دوباره اونا رو ببینی و همینطور با گذر زمان ممکنه این تجربه کمتر اتفاق بیفته.
مثل آرشیو فیلم، موسیقی، مجله و یا... میمونه که وقتی بعد از مدتی به اونها سرک میکشی (این سرک کشیدن شاید بهخاطر پیدا کردن چیزی باشه که بهاش در اون زمان احتیاج پیدا کردی.)، انگار که به گنجینهی تازهای دست پیدا کردی که در عین حال آشنا هم هست.
ناصر، برای همیشه چون حس الانم اینو می گه. دور و جدا چون فکر نمی کنم دوری و ارتباط نزدیک زیاد امکانپذیر باشه.
سهیل جان، قطعا با نظرت موافقم و به چیزی که می گی باور دارم، رفتن به استقبال زندگی جدید.
این پست و پست بعدی خیلی توی ذهنم می چرخند. خصوصا تعبیرت از این پدیده در این قسمت که گفتی:
چون تصویر جدید و خاطره ی جدیدی از بعضی افراد و قسمت های زندگی ندارم، ذهن شروع به بازیابی و به یاد آوری بعضی از این خاطرات گذشته می کنه.
سلام من معصوم هستم داستانای تو داستان نیستن بلکه تکه نویسی های جالبی هستن به سبک زویا پیرزاد من فکر می کنم که شما باید روی طرح دقت بیشتری داشته باشین توی متنای شما حادثه یا اتفاق که اصلی ترین قسمت یه داستانه نیست با کمک صفحه ی حوادث روزنامه بنویس اون طرح داره تو شیوه ی نگارش اونقد بنوی س که توی طرح خودکفا بشی .
بای
به نظر من این یه قدرت خارق العاده ی ذهن ماست.مثلا در یه برهه ای از زمان خیلی خیلی خوشحال بودم یادمه اون موقع خیلی توت خشک (!) می خوردم همین قضیه باعث شد هر وقت توت می خورم یاد اون روزا بیافتم!این خیلی عالیه نه؟!این که یه رایحه .یه غذای خاص!و...مثل یه ماشین زمان عمل کنه و به واسطه ی اونها شما ناخود اگاه یاد خاطراتتون بیافتید
آرزومند آرزوهایتان
رها
ارسال یک نظر