یکی از برادرهایم برای درس جغرافی دورهی راهنماییاش، یک کتاب بزرگ اطلس خریده بود. کتاب پر بود از توصیف ابتدایی برجهای دوازدهگانه، مدار سیارات منظومهی شمسی، نقشههای جمعیتی، زمینشناسی، جغرافیایی و سیاسی قارهها و کشورهای مختلف و پرچمها و توصیفاتشان؛ اعم از مساحت و جمعیت و واحد پول و تاریخ استقلال. ساعتها روی زمین دراز میکشیدم و نقشهها و پرچم کشورها را نگاه میکردم. کشورهایی که بخشی از اسمشان مشترک بود را کشف میکردم (گینهی فلان و گینهی بهمان). از اینکه میدیدم گروئنلند به آن بزرگی مال دانمارک به آن کوچکیست ذوق میکردم. پرچم کشورها را دسته بندی کرده بودم به آنهایی که هلال ماه، ستاره یا خورشیدی، صلیب یا سپری دارند، آنهایی که طرحی از جانداری داشتند (مثل پرچم اژدهانشان بوتان)، آنهایی که گوشهی سمت چپ بالایشان پرچم کوچک انگلستان چسبانده شده بود، آنهایی که پر بودند از جزئیات عجیب و غریب که میشد با ذرهبین سیرشان کرد (مثل افغانستان و اسپانیا) و کلی پرچم عادی که از تعدادی نوار رنگی افقی، عمودی یا اریب درست شده بودند.
یادم هست که مطالعهی جزیرهها را بیشتر از همه دوست داشتم؛ مهم نبود که کشور مستقلی باشند (مثل سیشل، کیپ ورد، پالائو و موریس) یا مال کشور دیگری باشند (آن موقع فکر میکنم مستعمره یعنی همین). بیشتر جزایر مال انگلیس بودند و بعضی هم مال نروژ، استرالیا، فرانسه، آفریقای جنوبی، هند یا امریکا. عشق من آن جزایر کوچک و پراکنده شده در اقیانوسهای نیمکرهی جنوبی بود. چند هفته پیش مریم نقشهی دیواری بزرگی برایم گرفته که زدهام به دیوار. با تعجب میبینم که بعد از این همه سال، مثل دوران کودکی، از فکر بودن و زندگی در آن جزایر و اصلا از تصور بودن چنین جزیرههایی قلبم زیر و رو میشود.
یادم هست که مطالعهی جزیرهها را بیشتر از همه دوست داشتم؛ مهم نبود که کشور مستقلی باشند (مثل سیشل، کیپ ورد، پالائو و موریس) یا مال کشور دیگری باشند (آن موقع فکر میکنم مستعمره یعنی همین). بیشتر جزایر مال انگلیس بودند و بعضی هم مال نروژ، استرالیا، فرانسه، آفریقای جنوبی، هند یا امریکا. عشق من آن جزایر کوچک و پراکنده شده در اقیانوسهای نیمکرهی جنوبی بود. چند هفته پیش مریم نقشهی دیواری بزرگی برایم گرفته که زدهام به دیوار. با تعجب میبینم که بعد از این همه سال، مثل دوران کودکی، از فکر بودن و زندگی در آن جزایر و اصلا از تصور بودن چنین جزیرههایی قلبم زیر و رو میشود.
۳ نظر:
من همیشه از فکر اینکه یه جزیره کشف نشده باشه ذوق میکنم اما این اروپاییا مثل خوره افتادن تو اقیانوسا و همه چیز رو کشف کردن یاد نمایش ترومن می افتم که تو بچگیاش معلم بهش میگه میخوای چیکاره بشی میگه میخوام برم دنیا رو کشف کنم. معلم نقشه رو میکشه پایین و میگه یه کمی دیر نیست؟
این حس کشف رو من هم همیشه دارم.
به نظر میاد این علاقه های شخصی "من" چیزهای شیرین و با ارزشی باشند. یک جور سرمایه ی بجا مانده از دوران کودکی. به نظرم در بزرگ سالگی بیشتر اعتماد به نفس پیدا می کنیم که عزیزشون بداریم (چون متوجه متفاوت بودن شان می شویم؟).
ارسال یک نظر