۱۳۸۸/۴/۱۸

خواب من

محیط عجیبی بود. انگار تو یه سالن نگهداری اجساد بودم. هیچ وقت تو بیداری همچین جایی نبودم ولی این یکی از اونایی بود که سردن و درهای استیل روی دیوارهاشون هست، درهایی که رو به کشوهای مخصوص نگهداری اجساد باز می شند. یکی ازدرها باز بود. توش یه ظرف استیلِ بزرگ پر از آب بود. پر از آب سرد. توی ظرف پر از جسد نوزاد بود. بعضی از جسدها کامل بودن بعضی ها ناقص، فقط دست یا پا. نمی دونم این بچه ها از کجای این ظرف می ریختن روی زمین و من مدام دولا می شدم و اونها رو به ظرف آب برمیگردوندم. این کابوس رو اونقدر ادامه دادم تا با فریاد خودم بیدار شدم.

۸ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

میتونم تصور کنم چه حس وحشتناکی بوده نه نمیتونم خیلی لعنتیه

parissa گفت...

وای مهدی! تو رو خدا اینقدر نگران اینجا نباش.

Naser گفت...

تو رفتی اونجا که از دست این کابوس ها راحت بشی بابا.
چرا این قدر سخت می گیری؟

nazanin گفت...

سلام ناصر عزیز
جواب قسمتی از نظرت رو در خود وبلاگ هم گذاشتم.
اما درباره وکلا باید بگم فقط دعا کنید. خیلی دردناک و بغرنج ست. یه جلسه فوق العاده داشتیم که عنوان شد به هیچ وجه نخواهیم پذیرفت حتی به قیمت نابودیمان!!!

Maryam گفت...

چه کابوس وحشتناکی! مطمئنم که خیلی حس بدی داشته دیدنش. امیدوارم بتونی بی خیال تر بشی و خوابهات به سمت رویاهای شیرین تری بره.

Unknown گفت...

آقا ما در مواقع ضرورت همه با هم هستیم و جای نگرانی نیست. نه می ترسیم و نه می لرزیم.
من چون از همه کوچیک ترم بعضی وقتا به خودم اجازه می دم نُنُربازی دربیارم و هی غُر بزنم ولی بقیه که بزرگترن زیاد به رو نمی یارن... در کل فکر کنم حسابی داریم پوست کلفت می شیم و خیلی زود تونستیم خودمونو جمع کنیم و شاید قوی تر سر کارمون برگردیم. شما هم که اون ورید تا سالم و با روحیه ی قوی و شاد نباشید نه به خودتون خوش میگذره نه ما رو خوشحال میکنه. چون ما با دیدن اینکه پتانسیل شما اونجا آزاد شده و شکوفا می شید کلی به زنده گی و آینده مون امیدوار می شیم.
زنده گی و نفس کشیدن خیلی خیلی ارزش داره و من وقتی حالم خیلی خوبه اینو می فهمم. :))

رضا گفت...

چه خواب هایی!!!!
یک خواب دیگر هم توی وبلاگ دیگرت خوندم و نکته ی مشابه آنها آب هست. خواب آب دیدن بد نیست اما وقتی که کابوس میشه نشانه این هست که درگیری های ذهنی شخص بیش از حد مورد توجه قرار می گیرد. اگر درگیری ذهنی خاصی داری باید سعی کنی برای یک مدت به آنها اصلا فکر نکنی و راه فکر نکردن هم عمل خلاف است. یعنی اگر از راه رفتن نگران میشوی سعی کنی پیاده روی کنی تا راه رفتن برایت عادی شود.

Sohail S. گفت...

Just a guess, search for "anxiety"