می خواستم درباره ی آخرین فیلمی که دیدم چیزی بنویسم اما نمی شه. وقتی نمی دونی که آیا زندگی ها به روال عادیشون برگشتن یا نه، نمی شه. وقتی با کسی در این باره زیاد حرف نمی زنی، نمی شه. می ترسی چیزی بنویسی که نابجا باشه. می ترسی چیزی بگی و متهم شی که چیزی نمی دونی. می خوای چیزی ندونی و نبینی اما نمی شه. چند روزی یکبار خبری یا تصویری همه چیز رو زنده می کنه. عصبانیت می کنه. خشم و نفرتت رو زنده می کنه. و بعد یادت می آد که جایی هستی که نفرت جایی نداره. جایی که صورت خشن دیده نمی شه. جایی که...
نمی شه.
نمی شه.
۶ نظر:
ديگه هيچ وقت به به اون روال عادي كه مي گي برنمي گرديم. و اين بار منفي هم نداره الزاما
راست گفتی ترس از متهم شدن خیلی وحشتناکه ولی خوب نمیشه هم ننوشت به هر حال من فکر می کنم اونایی که تو ایران هستند بهتر از سایرین میدونن و نوشتن یا ننوشتن ما حقیقت رو تغییر نمیده میتونیم امیدوارم باشیم که ما رو ببخشند اگه اشتباه مینویسیم! حرف پریسا هم جالبه اینکه دوباره به اون زندگی عادی برنمیگرده و اینکه این بار منفی نداره لزومن میتونه معنیش این هم باشه که دیگه نمیخوایم به اون زندگی غیر واقعی که بهش عادت کردیم ادامه بدیم ... چی شد؟ باز زیادی حرف زدم ...
راستش فكر مي كنم اوايل يه جورايي اينقدر بار اين اتفاقات در اين زمان كوتاه، سنگين و شوكه آور بود كه هيچ چيز ديگه اي شايد نمي شد گفت. ولي حالا تبديل شده به چيزي جزء زندگيمون. يه چيزي كه مي دونيم هست و ادامه داره و شايد خيلي طول بكشه. ولي قشنگيش همينه كه در كنار همه ي اينا زندگي هست. در واقع با برگشت به زندگي (هر چند به قول پريسا شايد ديگه مثل قبل نباشه)اون رو كنار نمي زنيم.
باهاش زندگي مي كنيم.
پس بنويس از فيلم هايي كه ديدي و از همه ي چيزاي ديگه.
من نیومدم نظر بدم چون نظرای من شر می شه ولی تو رو خدا به منم سر بزنین
شاید دوباره وبلاگستان رونق گرفت
:)
در تبلیغ وبلاگ بی خاصیت تازه ی من بکوشید که خیر دو دنیا ببینید
شاید دیگر نخواهیم به روال سابق-که لزومن عادی نیست یعنی فقط صفت سابق دارد و بس- برگردیم.
از شما متشکرم
من میگم حداقل بایدروزی پنج دقیقه جلوی ایینه بشینیم تاوضعیت درونی خودراهمینطورکه هست بپذیریمولی به زندگی بیتفاوت نشویم
ارسال یک نظر