ظاهرا دوره ی رضاشاه مدارس زیادی روی قبرستان های کوچک و محلی شهرها ساخته شد. من هم توی خاطراتم سه تا از این مدرسه ها دارم که می خواهم درباره ی شان چیزی بنویسم ولی هنوز این کار را نکرده ام.
اولی مدرسه ی امیرکبیر (مدرسه ی دوران ابتدایی ام) است که یکبار زمین حیاطش نشست کرد. استخوان های مرده ها توی چاله ها دیده می شد. ما، بچه ها، هم می ترسیدیم و هم کنجکاو بودیم تا اسکلت سر و دست بیشتری ببینیم و به هم نشان دهیم.
دومی مدرسه ی راهنمایی شاه حسین ولی (مدرسه ای توی محله ی مان). نام این مدرسه متعلق به زاهد یا درویشی ست که ظاهرا دوران خودش برو و بیایی داشته و توی حیاط مدرسه اتاقکی هنوز برپاست که قبر و ضریح این زاهد داخل آن است و زن های محله بعضی وقتها دسته جمعی برای زیارت می روند به مدرسه و داخل اتاقک به نذر و نیاز مشغول می شوند.
سومی مدرسه ی ابتدایی دخترانه باغبان (توی محله ی معروف دوه چی) که دیوار به دیوار مرکز فرهنگی آموزش و پرورشی بود که من دوره ای کتابخانه ی آن را می گرداندم. این کتابخانه دریچه ای بیست سانت در بیست سانت به حیاط این مدرسه داشت که زنگ های تفریح من آن را باز می کردم و بازی دختربچه های مدرسه را نگاه می کردم. آرامگاه باغبان، شهید معروف مشروطه، داخل همین مدرسه بوده و همین اواخر بود که نواده هایش به وصیت باغبان پس از ده ها سال قبر او را به قم منتقل کردند.
۲ نظر:
بیخود نیست مدرسه ها دارن تبدیل به قبرستون میشن. شاید دارن به اصلشون برمیگردن البته در استعاره یا کنیه یا مجاز یا چیزی تو همین مایه ها
چه مدرسه هايی! مدرسه هم مدرسه های قديم!
ارسال یک نظر