۱۳۸۵/۲/۱

خونه ی همسایه مهمونیه



فیلمنامه ي فیلم کوتاه
نام فیلمنامه: خونه ی همسایه مهمونیه
نویسنده: ناصر فرزین فر
زمان تخمینی: 15 دقیقه

پرویز، قهرمان فیلم، مردی سی و دو سه ساله است. او مردی تحصیل کرده است و با همسرش لاله در خانه ای در تهران زندگی می کند. آپارتمان آنها در جنوب شهر نیست. وضع مالی شان هم بد نیست.

1. بیرونی. شب. داخل ماشین
پرویز را می بینیم که کنار یکی دیگر توی صندلی پشت ماشین نشسته است. کنار راننده زنی مانتویی نشسته. نواری که روشن است، نوار داریوش است. قیافه ی راننده را داخل آینه ی جلوی اتومبیل می بینیم. خیابان، خیابان کوچکی است. پرویز پولی را که در آورده به راننده می دهد و می گوید:

پرویز: آقا سر این کوچه لطف کنین.
راننده: پیاده می شین؟
پرویز: بله مرسی.

راننده سر کوچه ای نگه می دارد. مسافر کناری پرویز پایین می آید تا پرویز بتواند پیاده شود. پرویز پیاده می شود. چند قدم داخل کوچه می شود. کیفی کاری در دست دارد. می ایستد و به ساختمانی در دست راست نگاه می کند. خانه ی پرویز طبقه ی چهارم از این ساختمان شش طبقه است. هر طبقه دو پنجره دارد هم اندازه. از دید پرویز می بینیم که چراغ تمام طبقاتی که دیده می شوند روشن هستند غیر از مال خانه ی خودش. پرویز ساعتش را نگاه می کند و اندکی تعجب می کند از خاموش بودنشان. به راه می افتد.

ادامه ی فیلمنامه در یادداشت های من

۳ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

سلام

به نظرم فیلمنامه نویس قابلی شدی. البته من خیلی از این هنر سر در نمیارم اما توصیف جزئیات رو خوب انجام دادی. اینکه من هر بار که فیلمنامه هاتو میخونم یاد زندگی خودم تو ایران می افتم به نظر من نشون میده که تسلط خیلی خوبی به اطراف داری اما به نظرم میاد که وزن داستان تو فیلمانمه هات خیلی بیشتر از فیلمه. البته میگم که من خیلی نمیدونم شایدم اشتباه میکنم. یادم باشه یه مطلب خیلی جالب راجع به فضولی همسایه ها تو وبلاگم بنویسم. همین روزا اگه سر بزنی می بینیش

Naser گفت...

سلام
ممنون از لطفت ولی نیستم یعنی اصلا نیستم .
درباره ی رگه ی داستان توی فیلمنامه ها باهات موافقم و استادم هم همین را می گفت. می گفت معلوم است کسی اینها را نوشته که دغدغه اش بیشتر داستان بوده تا فیلم.
البته من مدام سعی می کنم به این دو حوزه بصورت جداگانه نگاه کنم ولی بصورت کامل فکر نکنم برایم امکان داشته باشد.
من مدام به وبلاگت سر می زنم یعنی هر وقت که به اینترنت وصل می شوم.
ممنون که خواندی فیلمنامه را.

Mehdi گفت...

ناصر جان
خوندم فیلمنامه رو. همون شنبه. من دوست دارم دربارش باهات صحبت کنم. پس اینجا چیزی زیاد نمی نویسم. سوژه که عالیه و دوست داشتنی. و یکی دو موردی که به ذهنم می رسه رو بعدا بهت می گم.