رمان را یکی نوشته، یکی دیگر ترجمه کرده ولی یکی از راه می رسد، تکهای از آن را تایپ میکند و بعد تقدیم میکند به دوستی که انگار این روزها دلتنگ است:
روی لتِ آخر هر سه دفترچه شماره تلفنهای بیاسم است، شمارهی تمام خطوط هوایی که با آنها به کلکته رفته و برگشتهاند، شمارههای رزرو هتل و خطخطیهای آشیما با خودکار وقتی که گوشی به دست، پشت خط منتظر میمانده.
سه تا دفترچه تلفن مجزا کارش را کمی سخت کرده؛ ولی آشیما به اینکه اسم و آدرسها را توی دفترچهها خط بزند یا تمامشان را در یک دفترچه پاکنویس کند، اعتقاد ندارد. آشیما به تکتک این اسم و آدرسها می بالد؛ چون همهی اینها روی هم فهرست کل بنگالیهایی است که او و آشوک در طول این سالها شناختهاند؛ تمام آدمهایی که آشیما این اقبال را داشته که با آنها در این مملکت بیگانه، سرِ یک میز برنج بخورد. یاد روزی میافتد که اولین دفترچه را خریده بود. تازه وارد امریکا شده بود و یکی از اولین بارهایی بود که بدون شوهرش از خانه بیرون میرفت. پنج دلاریِ داخل کیفش را پول زیادی می دانست. کوچکترین و ارزانترین مدل را انتخاب کرد گذاشت روی پیشخان و به انگلیسی گفت همین دفترچه را میخواهد. "I would like to buy this one, please." قلبش میکوبید. هول داشت فروشنده حرفش را درست نفهمیده باشد. اما فروشنده بیاینکه نگاهش کند قیمت دفترچه را بهش گفت. به آپارتمان که برگشت، توی برگههای خالیِ آبیرنگ دفترچه، آدرس و تلفن پدر و مادرش در خیابان امهرست کلکته را نوشت؛ بعد آدرس و تلفن پدرشوهرش را در علیپور و دست آخر آدرس و تلفن خودشان را در آپارتمان میدان سنترال، مبادا یک وقت یادش برود. وقتی هم که داشت شمارهی داخلی آشوک را در انشگاه امآیتی می نوشت، متوجه شد بار اول است اسم و فامیل شوهرش را مینویسد. آن موقع سرتاسر دنیای آشیما همین چند آدرس و تلفن بود.
جوپا لاهیری، همنام، ترجمهی امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی، چاپ سوم 1385
روی لتِ آخر هر سه دفترچه شماره تلفنهای بیاسم است، شمارهی تمام خطوط هوایی که با آنها به کلکته رفته و برگشتهاند، شمارههای رزرو هتل و خطخطیهای آشیما با خودکار وقتی که گوشی به دست، پشت خط منتظر میمانده.
سه تا دفترچه تلفن مجزا کارش را کمی سخت کرده؛ ولی آشیما به اینکه اسم و آدرسها را توی دفترچهها خط بزند یا تمامشان را در یک دفترچه پاکنویس کند، اعتقاد ندارد. آشیما به تکتک این اسم و آدرسها می بالد؛ چون همهی اینها روی هم فهرست کل بنگالیهایی است که او و آشوک در طول این سالها شناختهاند؛ تمام آدمهایی که آشیما این اقبال را داشته که با آنها در این مملکت بیگانه، سرِ یک میز برنج بخورد. یاد روزی میافتد که اولین دفترچه را خریده بود. تازه وارد امریکا شده بود و یکی از اولین بارهایی بود که بدون شوهرش از خانه بیرون میرفت. پنج دلاریِ داخل کیفش را پول زیادی می دانست. کوچکترین و ارزانترین مدل را انتخاب کرد گذاشت روی پیشخان و به انگلیسی گفت همین دفترچه را میخواهد. "I would like to buy this one, please." قلبش میکوبید. هول داشت فروشنده حرفش را درست نفهمیده باشد. اما فروشنده بیاینکه نگاهش کند قیمت دفترچه را بهش گفت. به آپارتمان که برگشت، توی برگههای خالیِ آبیرنگ دفترچه، آدرس و تلفن پدر و مادرش در خیابان امهرست کلکته را نوشت؛ بعد آدرس و تلفن پدرشوهرش را در علیپور و دست آخر آدرس و تلفن خودشان را در آپارتمان میدان سنترال، مبادا یک وقت یادش برود. وقتی هم که داشت شمارهی داخلی آشوک را در انشگاه امآیتی می نوشت، متوجه شد بار اول است اسم و فامیل شوهرش را مینویسد. آن موقع سرتاسر دنیای آشیما همین چند آدرس و تلفن بود.
جوپا لاهیری، همنام، ترجمهی امیرمهدی حقیقت، نشر ماهی، چاپ سوم 1385
۴ نظر:
...
عکس و مطلب هر دو زیبا هستند. ممنون
منم همون که مهدی گفت
خيلی خوب بود. مرسی
ارسال یک نظر