استيون پرسيد:
- حالِ غاز اهلي کوچولوي من چطور است؟ او هم امضا کرد؟
ديوين با حرکت سر جواب مثبت داد و گفت:
- تو چطور استيوي؟
استيون با حرکت سر جواب منفي داد.
ديوين چپق دسته کوتاه را از لب برداشت و گفت: تو آدم وحشتناکي هستي، استيوي. هميشه تنهايي.
استيون گفت: حالا که عريضهي صلح جهاني را امضا کردهاي گمان ميکنم آن دفترچهاي را که توي اتاقت ديدم ميسوزاني.
چون ديوين جوابي نداد، استيون شروع کرد به نقل کردن عبارتهاي دفترچه:
- قدم آهسته، فيانا! به راست راست، فيانا! فيانا! به شماره، سلام نظامي، يک، دو!
ديوين گفت: اين موضوع فرق ميکند. من پيش از هر چيز و بيش از هر چيز يک مليگراي ايرلندي هستم. اما کار تو فقط همين است. مسخره کردن در تو مادرزادي است، استيوي... . سعي کن با ما باشي. تو در ته دلت ايرلندي هستي اما غرورت خيلي نيرومند است.
استيون گفت: اجداد من زبان خودشان را دور انداختند و زبان ديگري را برگزيدند. به يک مشت خارجي اجازه دادند روي سرشان سوار شوند. تو خيال ميکني من حاضرم قرضهايي را که آنها بالا آوردهاند با جان و تن خود ادا کنم؟ براي چه؟
ديوين گفت: براي آزادي خودمان.
استيون گفت: از زمان تون تا زمان پارنل هيچ آدم شرافتمند و صادقي نبوده است که زندگي و جواني و محبت خود را در کف شما بگذرد و شما او را به دشمن نفروخته باشيد يا در وقت احتياج رهايش نکرده باشيد يا به او ناسزا نگفته باشيد يا ولش نکرده باشيد و دنبال کس ديگري برويد. و حالا تو از من دعوت ميکني که با شما باشم. من دلم ميخواهد شماها همه به درک واصل شويد.
ديوين گفت: استيوي، آنها در راه آرمانهاي خود مردند. نوبت ما هم خواهد رسيد، باور کن.
استيون که در دل افکار خود را دنبال ميکرد لحظهاي ساکت ماند و بعد با حالت مبهمي گفت:
- روح نخست در آن لحظاتي که دربارهي آنها براي تو حرف زدم به دنيا ميآيد. به دنيا آمدن آن کُند و در تاريکي است، از به دنيا آمدن جسم مرموزتر است. وقتي که روح کسي در اين ممکلت به دنيا ميآيد تورها را روي آن پرتاب ميکنند تا جلو پرواز آن را بگيرند. تو دربارهي مليت و زبان و دين با من سخن ميگويي. من کوشش ميکنم از ميان اين تورها فرار کنم.
ديوين خاکستر چپقش را ريخت و گفت:
- اين حرفها براي من زيادي عميق است. اما براي هر کسي اول وطن است بعد چيزهاي ديگر. استيوي. اول ايرلند است. بعد ميتواني شاعر يا عارف باشي.
استيون با خشونت خونسردانهاي گفت: ميداني ايرلند چيست؟ ايرلند مادهخوک پيري است که بچههاي خود را ميخورد.
ديوين از روي جعبه بلند شد و به سوي بازيکنان رفت، سرش را از روي تاسف تکان ميداد.
- حالِ غاز اهلي کوچولوي من چطور است؟ او هم امضا کرد؟
ديوين با حرکت سر جواب مثبت داد و گفت:
- تو چطور استيوي؟
استيون با حرکت سر جواب منفي داد.
ديوين چپق دسته کوتاه را از لب برداشت و گفت: تو آدم وحشتناکي هستي، استيوي. هميشه تنهايي.
استيون گفت: حالا که عريضهي صلح جهاني را امضا کردهاي گمان ميکنم آن دفترچهاي را که توي اتاقت ديدم ميسوزاني.
چون ديوين جوابي نداد، استيون شروع کرد به نقل کردن عبارتهاي دفترچه:
- قدم آهسته، فيانا! به راست راست، فيانا! فيانا! به شماره، سلام نظامي، يک، دو!
ديوين گفت: اين موضوع فرق ميکند. من پيش از هر چيز و بيش از هر چيز يک مليگراي ايرلندي هستم. اما کار تو فقط همين است. مسخره کردن در تو مادرزادي است، استيوي... . سعي کن با ما باشي. تو در ته دلت ايرلندي هستي اما غرورت خيلي نيرومند است.
استيون گفت: اجداد من زبان خودشان را دور انداختند و زبان ديگري را برگزيدند. به يک مشت خارجي اجازه دادند روي سرشان سوار شوند. تو خيال ميکني من حاضرم قرضهايي را که آنها بالا آوردهاند با جان و تن خود ادا کنم؟ براي چه؟
ديوين گفت: براي آزادي خودمان.
استيون گفت: از زمان تون تا زمان پارنل هيچ آدم شرافتمند و صادقي نبوده است که زندگي و جواني و محبت خود را در کف شما بگذرد و شما او را به دشمن نفروخته باشيد يا در وقت احتياج رهايش نکرده باشيد يا به او ناسزا نگفته باشيد يا ولش نکرده باشيد و دنبال کس ديگري برويد. و حالا تو از من دعوت ميکني که با شما باشم. من دلم ميخواهد شماها همه به درک واصل شويد.
ديوين گفت: استيوي، آنها در راه آرمانهاي خود مردند. نوبت ما هم خواهد رسيد، باور کن.
استيون که در دل افکار خود را دنبال ميکرد لحظهاي ساکت ماند و بعد با حالت مبهمي گفت:
- روح نخست در آن لحظاتي که دربارهي آنها براي تو حرف زدم به دنيا ميآيد. به دنيا آمدن آن کُند و در تاريکي است، از به دنيا آمدن جسم مرموزتر است. وقتي که روح کسي در اين ممکلت به دنيا ميآيد تورها را روي آن پرتاب ميکنند تا جلو پرواز آن را بگيرند. تو دربارهي مليت و زبان و دين با من سخن ميگويي. من کوشش ميکنم از ميان اين تورها فرار کنم.
ديوين خاکستر چپقش را ريخت و گفت:
- اين حرفها براي من زيادي عميق است. اما براي هر کسي اول وطن است بعد چيزهاي ديگر. استيوي. اول ايرلند است. بعد ميتواني شاعر يا عارف باشي.
استيون با خشونت خونسردانهاي گفت: ميداني ايرلند چيست؟ ايرلند مادهخوک پيري است که بچههاي خود را ميخورد.
ديوين از روي جعبه بلند شد و به سوي بازيکنان رفت، سرش را از روي تاسف تکان ميداد.
چهرهي مرد هنرمند در جواني، جيمز جويس، ترجمهي منوچهر بديعي، انتشارات نيلوفر، چاپ دوم 1385
۶ نظر:
همه جای گیتی دوستان وقتی به میانسالی میرسند دچار اختلافهای این شکلی میشند. برای هر کسی یه چیزی در اولویت قرار می گیره و اینطوری میشه که احمدی نژاد رئیس جمهور میشه!!!
اگه فقط یه کمی چیزی رو که نوشتی، واضحتر بیان کنی، می تونم نظرم رو درباره اش بنویسم به شرطی که بگی
1- منظورت از همه ی جای گیتی کجاست؟
2- دوستان دچار چه تیپ اختلاف هایی می شوند؟
3- موضوع اولویت از کجا وارد قضیه می شه؟ (چون ظاهرا ارجاعی به مطلبی داخل نوشته نداره)
4- این همه چه ارتباطی با انتخاب شدن احمدی نژاد به ریاست جمهوری داره؟
خواهش می کنم عصبی نشو و بدون نیش و کنایه، موضوع رو توضیح بده. انصافا اینجور که تو نوشتی، نمی شه دیالوگی برقرار بشه.
(اگه برات مهمه بگم که شخصا هنوز تصمیمی برای شرکت کردن یا نکردن توی انتخابات بعدی نگرفتم)
راستش هیچ منظوری نداشتم از سر ..خلی اینجوری نوشتم واقعن هیچ منظور خاصی نداشتم
سلام
وبلاگت خوبی دارین
خوشحالم که در مورد علاقمندیم وبلاگ شما رو پیدا کردم.
به وبلاگ من هم سر بزنید.
به وبلاگتون لینک دادم اگه دوست داشتین به وبلاگم لینک بدین
شاد باشین.
ايرلند مادهخوک پيري است که بچههاي خود را ميخورد.
ناصر جان واقعا بگم که دلم حال اومد با این مطلبت اول صبحی. براوو
از مطالب اخیر مثل همیشه لذت بردم... به ویژه متن انتخابی از ویرجینیا ولف, جیمز جویس و روح پراگ که این کتاب رو گرفتم.
ارسال یک نظر