اخیرا کتاب سیاحت نامه ب ابراهیم بیک نوشته ي باارزش زین العابدین مراغه ای را خواندم. می خواهید مستقیم ببرمتان به میدان نارین قلعه ي اردیبل؟ گاوبازی ست:
عجب معرکه ای ست. من متعجب بودم که آیا این همه مردم کار و کاسبی ندارند. بعد معلوم شد که از این دو گاومیش جنگی یکی مال خدامباشی بقعه ي شیخ صفی و دیگری از آن نایب الصدر است و این هر دو از علمای اردبیل به شمار می روند و از مردم شهر نصفی مرید خدامباشی و نیمی هوادار نایب الصدرند. خلاصه گاومیش ها را کشیدند به میدان. دیدم هواخواهان طرفین با تدارک آمده اند. همه با چوب و چماق و قمه و قداره و طپانچه مسلح اند و احتمال زد و خورد هم می رود.
به هرحال گاو میش ها را به همدیگر درانداختند؛ این دو گاو زبان بسته اول قدری به یکدیگر نگاه کردند. گویا به زبان بی زبانی گفتگویی کرده سپس شاخ بر شاخ، کله بر کله به جان هم افتادند. دی بزن، هی بزن. از صدمه ي کله زانوهایشان گاهی به زمین خورده سینه به سینه ي همدیگر را مالیدن گرفتند؛ تا اینکه پس از چند زخم کاری مال خدامباشی روی برتافت. در آن اثنا های و هوی غریبی از مردم بلند شد. کسان نایب الصدر دور آن حیوان بی زبان را گرفته، یکی چشمش را می بوسید، دیگری دست و پایش را می مالید، از یک طرف هم چند طاقه ي شالهای قیمتی آورده به پشت و گردن آن حیوان انداختند و کف زنان و پای کوبان در نهایت شادی از میدان به دربردند.
به نقل از صفحه ي 162 کتاب سیاحت نامه ي ابراهیم بیک (یا بلای تعصب او)، زین العابدین مراغه ای، انتشارات محور، چاپ اول، 1378
عجب معرکه ای ست. من متعجب بودم که آیا این همه مردم کار و کاسبی ندارند. بعد معلوم شد که از این دو گاومیش جنگی یکی مال خدامباشی بقعه ي شیخ صفی و دیگری از آن نایب الصدر است و این هر دو از علمای اردبیل به شمار می روند و از مردم شهر نصفی مرید خدامباشی و نیمی هوادار نایب الصدرند. خلاصه گاومیش ها را کشیدند به میدان. دیدم هواخواهان طرفین با تدارک آمده اند. همه با چوب و چماق و قمه و قداره و طپانچه مسلح اند و احتمال زد و خورد هم می رود.
به هرحال گاو میش ها را به همدیگر درانداختند؛ این دو گاو زبان بسته اول قدری به یکدیگر نگاه کردند. گویا به زبان بی زبانی گفتگویی کرده سپس شاخ بر شاخ، کله بر کله به جان هم افتادند. دی بزن، هی بزن. از صدمه ي کله زانوهایشان گاهی به زمین خورده سینه به سینه ي همدیگر را مالیدن گرفتند؛ تا اینکه پس از چند زخم کاری مال خدامباشی روی برتافت. در آن اثنا های و هوی غریبی از مردم بلند شد. کسان نایب الصدر دور آن حیوان بی زبان را گرفته، یکی چشمش را می بوسید، دیگری دست و پایش را می مالید، از یک طرف هم چند طاقه ي شالهای قیمتی آورده به پشت و گردن آن حیوان انداختند و کف زنان و پای کوبان در نهایت شادی از میدان به دربردند.
به نقل از صفحه ي 162 کتاب سیاحت نامه ي ابراهیم بیک (یا بلای تعصب او)، زین العابدین مراغه ای، انتشارات محور، چاپ اول، 1378
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر