ابراهیم بیک در تهران به دیدار چند وزیر می رود تا اسباب فلاکت های وطن عزیز را از آنها باز پرسد؛ همه با دشنام او را طرد می کنند حتا وزیر جنگ به نوکرانش دستور می دهد که او را عقوبت کنند و ابراهیم بیک به دشواری از دست آنها خلاصی می یابد. خود ابراهیم بیک چند جای سیاحت نامه اش، تنها خاطره ي دلنشین دیدارش از وطن را زیارت شخصی می داند که همه جا به نام وجود محترم از او نام می برد. طی ملاقات این دو جایی ابراهیم بیک در پی شکایت از اوضاع وطن، اختیار از کف داده:
وجود محترم از شدت تاثرات من بر خود می لرزید و گاه دست تاسف به زانو می زد و گاه از ته دل آه می کشید. گفتم تقصیر من بدبخت چه بود که به سبب پرسیدن اسباب این وضع ناگوار به علاوه ي شنیدن دشنام های غلیظ که در عمر خود نشنیده بودم، چندانم بزنید که سه روز بستری شوم. در اینجا رقت گلوگیر شد؛ بی اختیار گریه ام دست داد؛ به های های گریستم. وجود محترم نیز سخت تر از من به گریه درآمد ...
(وجود محترم) از سر و چشمم بوسیده، گریه کنان دست مرا گرفت . گفت با من بیا. دیدم در پشت در پیشخدمت و یک جوان ده دوازده ساله نیز دستمال در دست به حالت ما گریه می کنند؛ اما چنان معلومم شد که آنان از اصل مطلب خبر ندارند و از گریه ي ما به رقت آمده می گریند.
به نقل از صفحه ي 106 کتاب سیاحت نامه ي ابراهیم بیک (یا بلای تعصب او)، زین العابدین مراغه ای، انتشارات محور، چاپ اول، 1378
وجود محترم از شدت تاثرات من بر خود می لرزید و گاه دست تاسف به زانو می زد و گاه از ته دل آه می کشید. گفتم تقصیر من بدبخت چه بود که به سبب پرسیدن اسباب این وضع ناگوار به علاوه ي شنیدن دشنام های غلیظ که در عمر خود نشنیده بودم، چندانم بزنید که سه روز بستری شوم. در اینجا رقت گلوگیر شد؛ بی اختیار گریه ام دست داد؛ به های های گریستم. وجود محترم نیز سخت تر از من به گریه درآمد ...
(وجود محترم) از سر و چشمم بوسیده، گریه کنان دست مرا گرفت . گفت با من بیا. دیدم در پشت در پیشخدمت و یک جوان ده دوازده ساله نیز دستمال در دست به حالت ما گریه می کنند؛ اما چنان معلومم شد که آنان از اصل مطلب خبر ندارند و از گریه ي ما به رقت آمده می گریند.
به نقل از صفحه ي 106 کتاب سیاحت نامه ي ابراهیم بیک (یا بلای تعصب او)، زین العابدین مراغه ای، انتشارات محور، چاپ اول، 1378
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر