۱۳۸۶/۳/۳۰

جوهره ی دینداری و تجدد

این خلاصه ی نقد دکتر سروش دباغ بر گفتاری از مصطفی ملکیان است:
ملکيان: تجدد مولفه‌هايي دارد که هيچ کدام را نمي‌توان در تدين يافت و به عکس. قوام و جوهر ديانت عبارت است از تعبد و تعبد نيز يعني «الف، ب است» چون «ج» مي‌گويد که «الف، ب است.» قوام و جوهر تجدد عبارت است از استدلال‌ورزي و استدلال‌ورزي عبارت است از اينکه «الف، ب است» چون «الف، ج است» و «ج، ب است» پس «الف، ب است» و اين رشته تا جايي که پرسنده سوال را ادامه دهد، ادامه خواهد يافت.

سروش دباغ: اين ادعا بر فرض موجه بودن، ادعايي فلسفي نيست و اگر ادعاي کليت در آن شده باشد، يک نمونه تجربي ناقض مي‌تواند کليت آن‌ را مخدوش کند. وي هيک، بوعلي و چارلز تيلور را نمونه متدينان غيرمتعبد در تاريخ دانست. بنا بر نظر جان هيک، جوهر دينداري تبديل خودمحوري به خدامحوري است و بنا بر نظر عرفا جوهر دينداري، حيرت است.
از سوی دیگر دانشمندان تاريخ تجدد مانند گيدنز و هابرماس، مقوم‌هاي زيادي براي تجدد برشمرده‌اند. برخي تفرد، عقل ابزاري، حتي استيلا و استعمار را مقوم تجدد دانسته‌اند.
راي خود دباغ در باب گوهرهاي دينداري اين است که دينداري دو سطح و جوهره دارد: يکي دينداري عامه متدينان است که قوام آن به تعبد است و ديگري دينداري نخبگان که قوام آن به تعبد نيست. دباغ در پايان، سخنان خود را چنين جمع‌بندي کرد: ادعاي ملکيان در باب تباين دين و تجدد ممکن است علي الاصول درست باشد اما به نظر من ادله او در توجيه اين ادعا موجه نيست.

بحث چندان پیچیده ای نیست؛ نه؟ نظر شما چیست؟ به نظر شما مولفه ی اصلی دینداری چیست؟ آیا شما هم قائل به جوهره های متفاوت برای دینداران متفاوت هستید؟ تجدد چطور؟ مولفه ی اصلی تجدد از نظر شما چیست؟

اصل مطلب را در روزنامه ی هم میهن می تواند بخوانید.

۳ نظر:

Unknown گفت...

ناصر جان مرسی از مطلبت و می خوام قبل از اینکه نظرم رو در مورد این بحث بنویسم در مورد پایان مطلبت که این چند تا چند تا سوال رو پرسیده ای بگم جالب نبود، ببخشید هان، به نظر من نیازی به اینا نیست، کاملاً اضافه هستند. البته این نظر منه. باری
من مطمئن نیستم که بحث ملکیان فلسفی نیست، ولی در هر حال من باهاش موافقم، به نظر من این دسته بندی دینداران به عوام و خواصه که نمونه ی خوبی از یک گزاره غیر فلسفیه. معیارش برای تفکیک این دو دسته دینداران چیه؟ خیلی کلی و مبهمه. دیندار خاص آخه یعنی چی؟ تنها تفاوت مثال هایی که خودش از دینداران خواص زده شناخته شده بودن در سطح جهانیه. که با این معیار بن لادن هم خواص میشه. بعید می دونم سروش دباغ بتونه معیار دقیقی برای این موضوع بدست بده، در صورتی که با معیار ملکیان یعنی *تعبد* براحتی می شه افراد رو دسته بندی کرد، بسیار ساده و شفاف

Naser گفت...

سلام
فکر کنم حق با توئه و موخره شاید کمی ضایع شده ولی دلیل این موخره این بود که اولا واقعا خودم تعجب کردم از اینکه سطح مباحث بین سردمداران بحث روشنفکری دینی و تجدد اینقدر ابتدائیه. دلیلش درواقع اینه که مسائل هنوز ابتدائیه.
دلیل دومش هم این بود که می خواستم واقعا نظر بچه ها رو بدونم و درواقع یه جور دعوت کردم به یه بحث. همونطور که شیراز هم که بودم همین سئوال رو برای مامان و بابای مریم هم مطرح کردم تا نظر اونها رو هم بدونم.
همین روزها یه چیزی درباره ی همین قضیه می نویسم.
مرسی از تذکرت

ناشناس گفت...

سلام
اين مطلب روزنامه شرق با عنوان"راوي تب دارد" رو ديدم و فكر كنم با نظر من در مورد معناي "جهاني" بودن نزديك باشه
http://www.sharghnewspaper.ir/Released/86-04-04/255.htm
سعيد جهانيان