۱۳۸۶/۷/۹

هزاران ترانه در ستایش این خورشید

یک افسر ژاندارمری ایرانی که با آخرین شیشه ی آبجو بر روی جعبه ای نشسته بود، به یاد خاطرات خوش گذشته، در شب تاریک نغمه سر داد که:

در شونبورگ بود
در ماه مه
خدمتکاری زیبا هم
حضور داشت.
پسرک را هر از گاهی می بوسید
با رغبت می بوسید
آن گونه که در شونبورگ معمول است

به قول خودش این ترانه را در فرنگستان یاد گرفته بود.
صبح روز بعد، با کسالت زیادی که ناشی از الکل و باران بود، آماده ی سفر شدیم. آقای وزیر مختار هم ظاهرا خوب نخوابیده بود. بالاخره کاروان به راه افتاد. همه با حالتی خمیده و چشم های پف کرده روی اسب های خود نشسته بودند.
اما به زودی خورشید ایران سرزد. سلام بر تو ای خورشید ایران! در شمال مه آلود، با دستمالی مرطوب، به یاد تو هستم. پس از بیماری ام چه قدر جانبخش بر من تابیدی و چه قدر زیبا در ایران همه چیز را برایمان زرین کردی و به قلب و روح ما تابیدی. هرکس که یک بار در ایران بوده باشد، نه تنها به احساسی که من نسبت به خورشید ایران دارم نخواهد خندید، بلکه هزاران ترانه در ستایش این خورشید خواهد سرود. امروز هم اثر خورشید ایران را در خودم احساس می کنم. با تابش خورشید، کم کم چشم های خسته ی ما جانی تازه گرفت و پشت خمیده ی سواران در روی زین ها راست شد و هنگامی که یکی سواره از کنار دیگری می گذشت، او را به نام ها و القاب بد و استهزا آمیز نمی خواند، بلکه دوستانه به هم "صبح به خیر" می گفتند، با ادب تمام از احوال دوست خود جویا می شدند و درباره ی جای بطری های کنیاک پرس و جو می کردند.

ماه عسل ایرانی، ویلهلم لیتن، ترجمه ی پرویز رجبی، نشر ماهی، 1385

هیچ نظری موجود نیست: