آنکه شلاق میزند، پشت کسی را که شلاق میخورد امضا میکند. چه اتفاقی افتاده است؟ کی پشت کی را امضا میکند؟
اینجا دیگر امضا ثبت گذشته نیست، اتفاقی افتاده است اما شلاق امضای این اتفاق نیست، احضار گذشته است، یعنی گذشتهبازی در اینجا هم هست اما این امضا به جای اینکه جریانی را به گذشته بسپارد گذشتهای را جریان میدهد، گذشتهای را حال میکند. پیش مردم را روی پشتش میگذارد، مثل حقش را کف دستش. بالاخره این گذشتهی مردم حق این مردم است، و پشت مردم هم فرقی با کف دست مردم ندارد. فقیه هم برای احقاق همین حق آمده است، پیشینهی ما را تعقیب میکند، عاشق پیش است و عقب پیش میرود. پیشترها را میکاود و آنچه مییابد میآورد و و روی پشت مردم میگذارد. پیش او هیچوقت پیش، معنای جلو نمیدهد. پیش یعنی گذشته، پیش یعنی ماضی، و امضا برای او یعنی با ماضی ور رفتن. و برای با ماضی ور رفتن چه جائی بهتر از پشت. و تمام گذشتهی فقیه این طور بر پشت مردم حال میشود. بر پشت مردمی که شلاق میخورد. وگرنه آن مردمی که شلاق میزند «پیشِ» مردمی را که شلاق میخورد به معنای جلو نمیگیرد، و فقیه را پیشرو میداند. هرچه عقبتر برود پیشروتر است.
قسمتي از مطلب يدالله رويايي تحت عنوان "منِِ گذشته: امضا" در مجله ي هزارتو
همين پاراگراف بصورت مطلبي مستقل نيز در وبلاگ رويايي آمده است اينجا.
اینجا دیگر امضا ثبت گذشته نیست، اتفاقی افتاده است اما شلاق امضای این اتفاق نیست، احضار گذشته است، یعنی گذشتهبازی در اینجا هم هست اما این امضا به جای اینکه جریانی را به گذشته بسپارد گذشتهای را جریان میدهد، گذشتهای را حال میکند. پیش مردم را روی پشتش میگذارد، مثل حقش را کف دستش. بالاخره این گذشتهی مردم حق این مردم است، و پشت مردم هم فرقی با کف دست مردم ندارد. فقیه هم برای احقاق همین حق آمده است، پیشینهی ما را تعقیب میکند، عاشق پیش است و عقب پیش میرود. پیشترها را میکاود و آنچه مییابد میآورد و و روی پشت مردم میگذارد. پیش او هیچوقت پیش، معنای جلو نمیدهد. پیش یعنی گذشته، پیش یعنی ماضی، و امضا برای او یعنی با ماضی ور رفتن. و برای با ماضی ور رفتن چه جائی بهتر از پشت. و تمام گذشتهی فقیه این طور بر پشت مردم حال میشود. بر پشت مردمی که شلاق میخورد. وگرنه آن مردمی که شلاق میزند «پیشِ» مردمی را که شلاق میخورد به معنای جلو نمیگیرد، و فقیه را پیشرو میداند. هرچه عقبتر برود پیشروتر است.
قسمتي از مطلب يدالله رويايي تحت عنوان "منِِ گذشته: امضا" در مجله ي هزارتو
همين پاراگراف بصورت مطلبي مستقل نيز در وبلاگ رويايي آمده است اينجا.
۲ نظر:
چه زیبا و چه حزن پنهانی توش بود. نمیدونم چرا یاد احمد باطبی افتادم که خدا رو شکر حداقل عید رو میتونه خونه باشه. کاش بتونه در بره تو این مدت
فوق العاده بود. هم خود مطلب و هم عنوانی که براش انتخاب کرده بودی. و چقدر متفاوت بود با مطلبی که لرد کرزن نوشته بود و من تحت عنوان
href="http://peyman-shekan.blogspot.com/2006_09_01_archive.html">بازهم کرزن آورده بودم. شاید بشه در موردش بحث کرد. وقتی دو مطلب رو کنار هم بذاری میفهمی که چقدر ما هم به سمت بهتر شدن رفتیم. و اینکه امروز یه ایرانی اینجوری در مورد شلاق نظر میده یعنی اینکه دیگه ایرانی نمیخواد شلاق بخوره و دیگه نمیشه پشتش رو امضا کرد و اگر هم کسی این کار رو بکنه، بر سند بدنامی خودش طغرا زده.
ارسال یک نظر