آیا نی اصلا دوره ی قبل از آتش نیستان ر دیده است؟ شاید منظورت کودکی ست؟ و اگرموضوع خاطره است، نیازی به بازگشت است برای یادآوری؟ آیا وحشتناک نخواهد بود آنچه را که در خاطره دارد با نیستان در حال سوختن مقابله و مقایسه کند؟
به نظر من این از اون حرفاست که قشنگیش به اینه که زیاد بهش گیر ندیم یعنی حرف ناصر همینجوری قشنگه وگرنه با توجه به مختصات نی و نیستان مولانا همونطور که علی دهقانیان هم گفته تطبیق نداره. تناقض در تناقض میشه
ناصر، ما دراين مورد چند روز پيش با هم صحبت کرديم و فکر ميکنم پريسا هم بدرستی به اون اشاره کرده و اون اينه که براي ني هايي که از نيستان جدا مي افتند هميشه نيستان همون جوري که موقع خداحافظي ديدنش در خاطرشون فريز ميشه. خواه نيستان سرسبزي بوده و خواه نيستاني که به قول تو در اون آتش افتاده. يکي مثل محمدعلي جمالزاده در پونزده ساگي، نيستان آتش گرفته رو با پدر کشته شده بدست استبداد قجري ترک ميکنه و ميره سويس اونجا صد و شش سال عمر ميکنه اما ديگه ايران نمي آد. يکي هم ميشه مثلا نادر نادر پور که توي غربته اما با همون خاطره هاي شيرين، هميشه وطن وطنش به هواست: اي مرز و بوم پير جوانبختي اي آشيان کهنه سيمرغ يک روز ناگهان، چون چشم من زپنجره افتد بر آسمان ميبينم آفتاب تو را در برابرم و دست آخر هم در حسرت همين خيال محال سر به لحد ميگذارد.
۵ نظر:
مطلب عالی بود. هرچند با مختصات نی مولانا تطابق نمی کرد.
شايد علاقه ني به نيستان مربوط به خاطراتي باشه كه از دوره قبل از آتش گرفتنش داره
آیا نی اصلا دوره ی قبل از آتش نیستان ر دیده است؟ شاید منظورت کودکی ست؟
و اگرموضوع خاطره است، نیازی به بازگشت است برای یادآوری؟
آیا وحشتناک نخواهد بود آنچه را که در خاطره دارد با نیستان در حال سوختن مقابله و مقایسه کند؟
به نظر من این از اون حرفاست که قشنگیش به اینه که زیاد بهش گیر ندیم یعنی حرف ناصر همینجوری قشنگه وگرنه با توجه به مختصات نی و نیستان مولانا همونطور که علی دهقانیان هم گفته تطبیق نداره. تناقض در تناقض میشه
ناصر، ما دراين مورد چند روز پيش با هم صحبت کرديم و فکر ميکنم پريسا هم بدرستی به اون اشاره کرده و اون اينه که براي ني هايي که از نيستان جدا مي افتند هميشه نيستان همون جوري که موقع خداحافظي ديدنش در خاطرشون فريز ميشه. خواه نيستان سرسبزي بوده و خواه نيستاني که به قول تو در اون آتش افتاده.
يکي مثل محمدعلي جمالزاده در پونزده ساگي، نيستان آتش گرفته رو با پدر کشته شده بدست استبداد قجري ترک ميکنه و ميره سويس اونجا صد و شش سال عمر ميکنه اما ديگه ايران نمي آد. يکي هم ميشه مثلا نادر نادر پور که توي غربته اما با همون خاطره هاي شيرين، هميشه وطن وطنش به هواست:
اي مرز و بوم پير جوانبختي
اي آشيان کهنه سيمرغ
يک روز ناگهان، چون چشم من زپنجره افتد بر آسمان
ميبينم آفتاب تو را در برابرم
و دست آخر هم در حسرت همين خيال محال سر به لحد ميگذارد.
ارسال یک نظر