و خبر این خون یحیا به همه ی جهان پراگنده شد و مردمان می گفتند که "مَلِک هیرودس با مردمان یکی شد و یحیا را بکشتند و آن خونِ او هیچ نمی آرامد و همچنان می جوشد."
پس مَلِکی اندر آن حوالی بود و سوگند خورد و گفت که "من بروم و بیت المقدس را بستانم و آن مَلِک هیرودس و آن خلقان که اندر آنجااند، جمله را بکشم، تا آن وقت که آن خون از جوش بازایستد."
پس این مَلِک بیامد، با لشکری بسیار، و اندر کنار بیت المقدس لشکرگاه بزد و خلیفتی را نامزد کرد – و نامِ آن خلیفت اذیون بود – و مَر این خلیفت را گفت که "برو و از اینجا که لشکرگاه است تا شهر جویی بکن و چون اندر شهر روی، می باید که چندان خلق بکشی که خون ایشان به این جوی، پیش من آید."
و آن خلیفت برفت و از شهر تا لشکرگاه، جوی بکند و آن شهر بستد و اندر شهر شد و چندان خلق، از مرد و زن و کودک، بکشت که اندر حد نیاید. و آن مَلِک هیرودس را و آن دختر برادرش را – هر دو – بکشت و خون ایشان بیاورد و بر آن خون یحیا ریخت و پس، خون یحیا از جوش بازایستاد و بیارامید.
و همچنان، خلقان را می کشت تا اندر آن جوی خون برود و چندان که خلق را می کشت، خون به لشکرگاه نمی رسید. پس مردمان، آن چه مانده بودند، پیش این خلیفت آمدند و شفاعت کردند و گفتند که "اکنون، از این چهارپایان، چندی بکش و خون اندر این جوی کن، تا مگر خون به لشکرگاه رسد!"
پس، برفتند و چندان که می یافتند از چهارپایان، گاو و خر و اسب و استر و اشتر، هر چه می یافتند، می آوردند و اندر آن جوی می کشتند، تا آخر، خون به لشکرگاه رسید. و چون به لشکرگاه رسید، پس آن مَلِک دست از خلق کشتن کوتاه کرد و بازگشت.
و مقدار یک فرسنگ، زمین – همه – گُل سرخ گشت چون خون، از آن جویها. و آن گُل از آنجا به جهان اندر همی بردند. و هنوز، همی برند.
ترجمه ی تفسیر طبری (قصه ها)، ترجمه ی کتاب جامع البیان فی تفسیر القرآن نوشته ی محمد بن جریر طبری توسط جمعی از علمای ماورءالنهر، ویرایش جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، چاپ سوم 1383
* نام رمانی از امبرتو اکو
می شد یکی از دو عنوان زیر را نیز برای این مطلب برگزید:
1. تا مگر خون به لشکرگاه رسد
2. همی بردند و هنوز، همی برند
پس مَلِکی اندر آن حوالی بود و سوگند خورد و گفت که "من بروم و بیت المقدس را بستانم و آن مَلِک هیرودس و آن خلقان که اندر آنجااند، جمله را بکشم، تا آن وقت که آن خون از جوش بازایستد."
پس این مَلِک بیامد، با لشکری بسیار، و اندر کنار بیت المقدس لشکرگاه بزد و خلیفتی را نامزد کرد – و نامِ آن خلیفت اذیون بود – و مَر این خلیفت را گفت که "برو و از اینجا که لشکرگاه است تا شهر جویی بکن و چون اندر شهر روی، می باید که چندان خلق بکشی که خون ایشان به این جوی، پیش من آید."
و آن خلیفت برفت و از شهر تا لشکرگاه، جوی بکند و آن شهر بستد و اندر شهر شد و چندان خلق، از مرد و زن و کودک، بکشت که اندر حد نیاید. و آن مَلِک هیرودس را و آن دختر برادرش را – هر دو – بکشت و خون ایشان بیاورد و بر آن خون یحیا ریخت و پس، خون یحیا از جوش بازایستاد و بیارامید.
و همچنان، خلقان را می کشت تا اندر آن جوی خون برود و چندان که خلق را می کشت، خون به لشکرگاه نمی رسید. پس مردمان، آن چه مانده بودند، پیش این خلیفت آمدند و شفاعت کردند و گفتند که "اکنون، از این چهارپایان، چندی بکش و خون اندر این جوی کن، تا مگر خون به لشکرگاه رسد!"
پس، برفتند و چندان که می یافتند از چهارپایان، گاو و خر و اسب و استر و اشتر، هر چه می یافتند، می آوردند و اندر آن جوی می کشتند، تا آخر، خون به لشکرگاه رسید. و چون به لشکرگاه رسید، پس آن مَلِک دست از خلق کشتن کوتاه کرد و بازگشت.
و مقدار یک فرسنگ، زمین – همه – گُل سرخ گشت چون خون، از آن جویها. و آن گُل از آنجا به جهان اندر همی بردند. و هنوز، همی برند.
ترجمه ی تفسیر طبری (قصه ها)، ترجمه ی کتاب جامع البیان فی تفسیر القرآن نوشته ی محمد بن جریر طبری توسط جمعی از علمای ماورءالنهر، ویرایش جعفر مدرس صادقی، نشر مرکز، چاپ سوم 1383
* نام رمانی از امبرتو اکو
می شد یکی از دو عنوان زیر را نیز برای این مطلب برگزید:
1. تا مگر خون به لشکرگاه رسد
2. همی بردند و هنوز، همی برند
۱ نظر:
سلام
به نظر من همین عنوانی که انتخاب کردی عالیه. یاد قصه خون سیاوش و گل سیاوشان افتادم
ارسال یک نظر