۱۳۸۵/۲/۲۷

ژاک و اربابش

من کلا از خوندن کارهای کوندرا لذت می برم. توی شماره ی اردیبهشت ماهنامه ی هفت بازخوانی نمایشنامه ی ژاک و اربابش نوشته ی میلان کوندرا چاپ شده. علیرغم اینکه نه فضا جدیده و نه ایده ولی من ازش لذت بردم. چرا؟ نمیدونم.

ارباب: ژاک، من دارم از خودم می پرسم واقعا اون بالابالا ها درباره ی ما چی نوشتن؟ یه چیزی دائم به من میگه: همه چی واقعا غم انگیزه. واقعا غم انگیزه. من نمی دونم چی و چرا غم انگیزه. فقط می دونم که غم انگیزه- شاید همین که چیزی اون بالا بالاها نوشته شده که ما ازش هیچی نمیدونیم، غم انگیزه...
...
ژاک: ...ارباب- وقتی شما از عشق حرف می زنین، یه ارباب از عشق حرف می زنه، شما از اصالت عشق حرف می زنین. معشوق یه ارباب، اگه روی زمین هم راه بره، باز آسمونیه. ولی وقتی ژاک از عشق حرف می زنه، از چی حرف می زنه؟ از شهوت. عشق امثال ژاک، عشق نیست، ارباب، یه کثافت تمومه.
...
ژاک: در تمام سالهایی که من با مادربزرگ و پدربزرگم زندگی می کردم، مادربزرگم دائم خیاطی می کرد و پدربزرگم کتاب مقدس می خوند. در تمام اون روزها هیچ کس کلمه ای حرف نمی زد، چون پدربزرگم سکوت رو دوست داشت و مادربزرگم آرامش رو.
ارباب: تو چی؟ تو چی رو دوست داشتی؟
ژاک: من فرصت نداشتم این چیزها رو بفهمم، چون تمام اون روزها، با دهن بندی که روی دهنم بسته بودن، می شستم و اون دو نفر رو نگاه می کردم. به شما بگم، ارباب، که اون سالها بهترین سالهای عمر من بودن، چون همون روزها فهمیدم که هیچ چیز این جهان قطعی نیست. فهمیدم پیرزن و پیرمردی می تونن یه پسر بچه رو به نام سکوت و آرامش دهن بند بزنن، و همون موقع در سکوت بهش عشق و دوست داشتن رو یاد بدن.

۱ نظر:

علی فتح‌اللهی گفت...

چقدر من از این ایده عدم قطعیت خوشم میاد! دمت گرم